آنگاه مهیب مقایسهی حیث قهاریت خداوند در ادیان ابراهیمی و تئولوژی یونان باستان حسین قسامی· چکیده هدف نوشتار پیشرو در وهلهی نخست برقراری دیالوگ میان دو گونهی ناهمسان از تئولوژیهاست. در نظام تئولوژیک ادیان ابراهیمی مفهوم «خدا» واجد صفاتی است. از مهمترین این صفات «قهاریت» است. اسلام، مسیحیت و یهودیت صراحتاً خداوند را قهار به […]
«نینامه» را چکیدهی مثنوی معنوی دانستهاند، از این رو که مولانا عصارهی کلاماش را سالها بعد از اتمام مجموعه در قالب ۳۴ بیت نگاشته و به عنوان مطلع بر دفاتر ششگانه افزوده است. از این جهت اهمیت این بخش اگر بیشتر از کلیت اثر نباشد، بیشک کمتر از آن هم نیست. در این نوشتار اما به دنبال نگاهی نو به این ابیاتایم. نگاهی که گاهی سر از فلسفهی هایدگر درمیآورد و گاهی سر از عرفان بودیستی، گاهی نقب به غزلیات حافظ میزند و گاه روزنی به رباعیات خیام میگشاید. با این همه از آنجا که روحیهی پژوهش همواره دست یازیدن به افقهای جدید است، این طریقت را موجه میدانیم. چه اشکالی دارد که برای یک بار هم که شده از حیطهی ادبیات مدرسهای بیرون بیاییم و آثار کلاسیک را از نو در محک تفسیر قرار دهیم؟ این نوشتار پیش از آنکه هر گونه ادعای نیل به حقیقت را داشته باشد، تلاشی است در تحقق این دگربینی.
موضوع این مقاله بررسی امکان تطبیق مفهوم «دیگری» در فلسفهی لویناس و «معشوق» در شعر حافظ است. فلسفهی لویناس، فلسفهای اخلاقی است. و به عقیدهی او شرط امکان اخلاق، دیگری است. دیگری سوژه را متعین میکند. اما این دیگری همواره در نسبت غیریت با سوژه قرار دارد. دیگری، مطلقاً غیر است. بنابراین دیگری نامتناهی است. اما آنچه سوژه، عدم تناهیِ دیگری را در آن مییابد، چهره است. چهره به مثابهی روزنی به ساحت نامتناهی دیگری، فراوان مورد توجه لویناس قرار گرفته است. بر این اساس سوژه در چهرهی دیگری مسئولیت بینهایت خود را درمییابد. در واقع مسئولیت همه کارهای دیگری با سوژه است و از آن رو که این مسئولیت نامتناهی است، سوژه همواره احساس تقصیر میکند. در مقابل، در شعر حافظ «معشوق» از جایگاه ویژهای برخوردار است. معشوق شرط امکان عشق است. اوست که عاشق را در جذبهای همواره به سوی خود میکشد بیآنکه با او یکی شود. عاشق، معشوق را در نهایت کمال مییابد و خود را هر دم مشتاقتر میبیند. از این رو خود را مسئول میداند و در راه این مسئولیت، دشواریها را موهبتی از جانب دوست میانگارد. بنابراین ملاحظه میگردد که معشوق حافظانه تا حد زیادی با دیگریِ لویناسی مشابهاند.
جمعه ۱۳ نوامبر ۲۰۱۵ یا به حساب خودمان ۲۲ آبان ۱۳۹۴، میتوانست یک روز معمولی باشد؛ که البته نبود. اواخر شب بود که با خبر شدیم «فاجعه» روی داده است. باز هم در پاریس. کمتر از یک سال پس از حوادث شارلیابدو. اما از همان لحظههای اول معلوم بود این یکی «فجیعتر» است. شبکههای اجتماعی پر بود از انبوه عکسهایی که دیگر نه عکس، بلکه ناقوس کلیسا بودند. چونان ناقوسی که شبهنگام در داستان پزشک دهکدهی کافکا به صدا درمیآید و پزشک را وادار به قدم نهادن در راه میکند. عکسهای شبکههای اجتماعی به مثابهی بانگ ناقوس، استلزام به راه افتادن بود. به کدام جهت و رو به کدام مقصد مهم نیست. تنها باید قدم در راه نهاد و به پیش رفت؛ حتا اگر به قیمت سرگردانی در شبی بیانتها باشد.