اشاره
نظامهای تامگرا (توتالیتر) در اروپا، در شمار سنخ نوینی از حکومتهای دیکتاتوری بودند که برای توضیح سرشت و کارکرد آنها، مفهومها و نظریههای تازهای پدید آمدند. «اریک فوگلین» فیلسوف و سیاستشناس آلمانی، یکی از پژوهشگران در این گستره بود. وی در سال ۱۹۳۸در رسالهای به نام «دینهای سیاسی»، کمونیسم، فاشیسم و ناسیونالسوسیالیسم را در پیوندی جهانشمول تاریخی، در همین قالب مفهومی تازه ریخت. یک سال پس از وی، «ریمون آرون» فیلسوف و جامعهشناس فرانسوی نیز در نوشتههای خود اصطلاح «دین سیاسی» و نیز «دین سکولار» را به کار برد. حال ببینیم جنبشهای تامگرا، برپایهی کدام ویژگیها، «دینهای سیاسی» نام گرفتهاند.
پیشینهی مفهومی «دینهای سیاسی»
پیش از هر چیز باید یادآور شد که مفهوم «دین سیاسی» به جنبشها و رژیمهای تامگرا اشاره دارد. بر این پایه، باید میان این مفهوم و دینسالاری (تئوکراسی) تفاوت نهاد. تز کانونی «دینهای سیاسی» ناظر بر آن است که نظامهای تامگرا در شیوههای کارکردی خود، از ساختارهایی همانند ادیان برخوردارند و حضور انبوه پیروان در این جنبشها را از جمله میتوان به یاری مقولهها و مفهومهای دینی توضیح داد.
همانگونه که یاد شد، «اریک فوگلین» نخستین اندیشمندی بود که مفهوم «دینهای سیاسی» را در این بافتار به کار برد. از دیدگاه وی، از آنجا که جنبشهای تامگرا ریشههای ژرفی در اندیشهی مدرن دارند و دین را به حاشیه راندهاند، خود جانشین دین شده و خصلتی دینی به خود گرفتهاند. وی این جنبشها را فرآوردهی روندهای سکولاریزاسیون در کشورهایی میداند که پیکرگیری «ملت» در آنها دیرکرد داشته است. ملتهایی که هویت خود را به خلاف آنگلوساکسنها نه در سنت مسیحی، که در ایدئولوژیهای تودهای میجویند. کوشش برای دادن بعدی شبهدینی به نظامهای سیاسی، رژیمهای خشونتگرای مدرن را با الگوهای یک ساختار درهمتنیدهی سیاسی دینی پیوند میزند. «فوگلین» ریشههای تاریخی این پدیده را تا یونان و مصر باستان میکاود. به باور وی، دیکتاتوریهای مدرن بر یک «دینیت» درونجهانی استوارند. آنها امر الهی را در بخشهایی از درونمایهی جهان میجویند و مییابند و با «اسطورهی رستگاری» پیوندی تنگاتنگ دارند.
روشن است که چنین دریافتی، تعریفی بسیار گسترده از دین میطلبد. بر این پایه «فوگلین» یادآور میشد: «برای درک درخور دینهای سیاسی، باید مفهوم امر دینی را به گونهای گسترش داد که نه تنها ادیان بشارت دهندهی رستگاری، بلکه حتا دیگر پدیدارهایی را دربرگیرند که زیرمجموعهی آنها هستند و ما آنها را به عنوان دینی در نظر نمیگیریم. در پی آن، همچنین باید مفهوم دولت را بسنجیم و ببینیم آیا واقعا چیزی جز مناسبات سازمانی دنیوی انسانها را، بدون پیوند با حوزهی امر دینی دربرمیگیرد یا نه».[۱]
«فوگلین» موازیهایی میان ساختارهای نظامهای حکومتی توتالیتر، شیوههای کارکردی و گونههای بسیج تودهای آنها با ادیان میدید. به گونهای بسیار فشرده میتوان ایدههای زیر را از آرای وی دریافت:
ـ کمونیسم، فاشیسم و ناسیونالسوسیالیسم، فرآوردههای روندهای سکولاریزاسیون هستند. از آنجا که ثبات کهن استوار بر دین از دست رفته است، نظامهای توتالیتر در پی دستیابی به ثباتی تازه به میانجی ایدئولوژیهای تاثیرگذار تودهای برپایهی «طبقه»، «نژاد»، «اقتصاد» و «خون» هستند. دین و نیازهای دینی طردشدهی انسان، بار دیگر از مجرای یک ورودی دیگر وارد جامعه میشوند.
ـ «اسطورهی رستگاری» در این جهان، جانشین رستگاری آنجهانی میگردد. گرانیگاه این امر، دیگر پیوند با خدای برونجهانی نیست، بلکه رستگاری در پدیدارهای اینجهانی مانند «نژاد» و «طبقه» جستجو میشود. وعدهی نیکبختی و رستگاری دینهای سیاسی، از اقتداری مطلق برخوردار است و توجیه مطلق آن به یاری یک ایدئولوژی دینی بیچونوچرا انجام میگیرد.
ـ به دلیل کیش شخصیت افراطی در جنبشهای توتالیتر، رهبر یا پیشوا، به ویژه در شرایط بحرانی مانند جنگ، جایگزین منجی مسیحایی میشود. بیهوده نیست که آدولف هیتلر را به چشم پیامبر یا منجی مافوقطبیعی مردم آلمان مینگریستند. در این پیوند، تنها خودنمایی رهبر یا پیشوا تعیین کننده نیست، بلکه باور واقعی پیروان به تواناییهای مافوقطبیعی یا «رسالت تاریخی» او تعیینکننده است.
ـ یک پیوند دیگر میان شیوههای کارکردی توتالیتاریسم و ادیان در آنجاست که جنبشهای توتالیتاریستی نیز نیازمند عناصر پنداربافانه و تخیلیاند. «نظریهی توطئهی یهودیت جهانی علیه مردم آلمان»، یکی از نمونههای تبلیغاتی چنین پندارها و توهماتی بود.
ـ از دیگر وجوه اشتراک توتالیتاریسم و ادیان، مراسم و جشنهای آیینی است. رژههای نظامی و جشنها و گردهماییهای جنبشهای توتالیتر، همواره رنگی از مراسم و مناسک دینی دارند. اگر چه غالبا موضوعات سیاسی در کانون اینگونه گردهماییها قرار دارند، ولی رنگ و بوی دینی آنها مانند نیایشها، سوگندها، پیمانها و غیره انکارناپذیر است.
ـ جنبشهای توتالیتر، از ویژگی فرقههای سری برخوردارند. اعضای آنها خود را عضوی از یک فرقهی متحد سوگندخورده به «نژاد برتر» یا «منافع پرولتاریا» میبینند که «غیرخودیها» را به درون آنها راهی نیست.
«اریک فوگلین» در بررسیهای بعدی خود به این دیدگاه رسید که جنبشهای سیاسی تودهای سدهی بیستم، یعنی کمونیسم، فاشیسم و ناسیونالسوسیالیسم، همه از خصلتی «گنوسی» برخوردارند. آنها بر بنیاد این باور استوارند که آدمی میتواند به یاری رفتار خود، پلیدی را از این جهان بزداید. به اشاره باید گفت که «گنوس» از پدیدارهای تاریخ دینی مغربزمین است که نخستین بار در سدهی دوم میلادی بروز کرد و در آمیزش با جریانهای یهودیت و مسیحیت باستان، نظامهایی عرفانی برپایهی دوگرایی (دوآلیسم) پدیدآورد. این جریان تا عصر کنونی نیز تاثیرگذار بوده است و ناسیونال سوسیالیستهای آلمان، در زبان و سخنوریهای ایدئولوژیک خود، به گونهای چشمگیر از استعارههای گنوسی سود میبردند.
عنصرهای دینی جنبش توتالیتر
در حالی که بررسیهای «فوگلین» ریشه در انسانشناسی مسیحی داشت، طرح «ریمون آرون» برخاسته از سنت نقد لیبرالی توتالیتاریسم است. «آرون» مفهوم دین را به معنایی دیگر به کار میبرد. معنایی که او از این مفهوم درمییافت، از باری روشنگرانه در نقد دینی برخوردار بود. به باور «آرون»، نظامهای توتالیتر از آنجهت دینی هستند که میکوشند جدایی عصر مدرن میان نیروهای دینی و سیاسی را برگشتپذیرسازند. درست همان گونه که دین در جوامع پیشین حضوری گسترده داشت، امروزه نیز ایدئولوژیها در جوامع مدرن «توتالیتر»، حضوری همهجانبه و هیولایی دارند. کنش سیاسی نیز دیگر از سوی قوانین دولت حقوقی تعیین نمیشود، بلکه با استناد به «ارزشهای مطلق ایدئولوژیک» توجیه میشود.
در واقع نیز جنبشهای توتالیتر در گفتارها و کردارهای خود از عناصری برخوردارند که به حوزهی دین تعلق دارد. یکی از این عناصر، هراساندن است، عنصری که در آموزههای دینی و در پیوند میان «گناه» و «عقوبت»، کارکردی موثر دارد. هم ریمون آرون و هم هانا آرنت تاکید کردهاند که عنصر ترور، یکی از ویژگیهای سرشتی حاکمیت تام است. به گفتهی هانا آرنت، در نظامهای تامگرا، ترور مانع قانون را از میان برمیدارد و آدمیان را به گونهای بارمیآورد که سرزدن رفتاری آزادانه و پیشبینیناپذیر از آنان ناممکن میشود. ترور به این مفهوم خود مانند قانونی عمل میکند که نمیتوان آن را زیرپاگذاشت. تسمهی آهنین ترور، پیکرهی سیاسی توتالیتر را ایجاد میکند و آن را به ابزاری بیمانند برای شتاببخشیدن به «جنبش طبیعت» یا «روند تاریخ» تبدیل میسازد.[۲]
ریمون آرون نیز ترور پلیسی و ایدئولوژیک جنبش توتالیتر را پیامد آن میداند که هرگونه فعالیتی به فعالیت دولتی تبدیل شده است و ایدئولوژی دولت است که فعالیت را تعریف میکند. بر این پایه، هر خطایی نیز همهنگام خطای ایدئولوژیک به شمار میرود.[۳]
یکی دیگر از ویژگیهای نظامهای توتالیتر، نفوذ به سپهر خصوصی انسانهاست. ایدئولوژی توتالیتر میکوشد خودرا به خلوت آدمیان نیز تحمیل کند. از دیدگاه ایدئولوژی توتالیتر، هیچ فضای حتا کوچکی نباید از برد چنین نفوذی در امان باشد. این از ویژگیهای ادیان نیز هست. آنها هم میکوشند با جزییات، دستوراتی برای پیروان خود صادر کنند. این دستورات دربرگیرندهی همهی شیوههای رفتاری برای همهی وضعیتهاست. ادیان در همهی مراحل زندگی پیروان خود از زایش گرفته تا ازدواج و مرگ حضوری همهجانبه دارند. از دیدگاه همین تحلیل پدیدارشناختی دین، میتوان وجه مشترک دیگری میان آن با توتالیتاریسم یافت.
هانا آرنت از ساختارهای همانند جنبشهای توتالیتر و انجمنهای سّری یا رازورزانه یاد میکند. اعضای این انجمنها بر این باورند که از رازی در میان خود نگهداری میکنند. البته برای هیتلر روشن بود که نمیتوان رازی را در میان یک جنبش تودهای حفظ کرد. بر این پایه چیزی که باقی ماند، یک انجمن رازورزانهی بدون راز بود. در آستانهی قدرتگیری نازیها در آلمان، رازی برای پنهان نگاهداشتن باقی نمانده بود. ولی پس از تصمیمگیری برای نابودی کامل یهودیان اروپا که نازیها آن را «راهحل فرجامین» مینامیدند وضع به گونهای دیگر شد. هیتلر به رهبر جنبشی توطئهگر تبدیل شد. وی قاطعانه خواستار رعایت این سه اصل در میان اعضای حزب ناسیونالسوسیالیست دربارهی کشتار یهودیان شده بود:
۱ـ هیچکس را نباید در کاری شرکت داد که نباید از آن آگاهی داشته باشد.
۲ـ هیچکس مجاز نیست بیش از آن بداند که باید بداند.
۳ـ هیچکس مجاز نیست چیزی را زودتر از آن بداند که باید بداند.[۴]
از دیگر همانندیهای جنبشهای تامگرا با ادیان، علاقهی آنها به مراسم و جشنهاست. همگان رژههای بزرگ و باشکوه در میدان سرخ مسکو یا در برابر دروازهی براندنبورگ در برلین را در تصاویر و فیلمها دیدهاند و به یاد دارند. به باور هانا آرنت، نقش مراسم و مناسک، همانندی جنبشهای توتالیتر و فرقههای دینی و سّری را آشکار میسازد. جنازهی مومیاییشدهی لنین در میدان سرخ، یا مراسم ناسیونالسوسیالیستی «پرچم خون»، تجربهی زندهی رفتاری رازورزانه بودند که ظاهرا در پیوند زدن افراد به هم نقش مطمئنتری بازی میکردند تا عنصرهای آگاهی و هشیاری. در همین راستا باید از گاهشمارهای تازه و تقویمهای تاریخی ویژهی جنبشهای توتالیتر نیز یاد کرد. برای بلشویکها، انقلاب اکتبر آغازگر دوران تازهای در تاریخ بود. نازیها نیز از هزارهی «رایش سوم» سخن میگفتند.
یکی دیگر از همانندیهای ادیان و جنبشهای توتالیتر، بشارتدهی آنها برای سعادت و رستگاری است. ناسیونالسوسیالیستها در آلمان واژگان «خون»، «نژاد» و «خاک» را به گونهای به کار میبردند که گویی این واژگان از بعدی دینی برخوردارند. آنان از « راز خون»، «خون جاودان» و «خون مقدس» سخن میگفتند. اسطورهی آنان نیازمند قاصد و بشارت دهندهای بود که در کسوت آدولف هیتلر پدیدار شد. «صلیب شکسته» جای صلیب مسیحی را گرفت و تصاویر هیتلر جانشین تصاویر عیسامسیح شد. سلام «هایل هیتلر» تنها به معنی آرزوی تندرستی و سعادت برای پیشوا نبود، بلکه از سوی دیگر بیانگر این آرزو بود که هیتلر برای مخاطب تندرستی و سعادت به همراه آورد. در دورهی رژیم نازی، بسیاری از خانوادههای آلمانی صلیبها، تصاویر یا پیکرههای عیسامسیح را از دیوار خانههای خود برگرفتند و عکسهای آدولف هیتلر را به جای آنها به دیوارها آویختند.[۵]
در جنبشهای توتالیتر، یکی از موضوعات کانونی، پرسش از وابستگی است. به خلاف انجمنها و احزاب تکثرگرای عصر دمکراسی که از اشکال باز و نرمشپذیر عضوگیری برخوردارند، احزاب توتالیتر ساختارهایی از وابستگی برای اعضای خود ایجاد میکنند که بیشباهت به وابستگیهای دینی و کلیسایی نیستند. احزاب توتالیتر اصول سختی برای پذیرش یا اخراج سازمانی وضع میکنند و مجازاتهایی برای سرپیچی از دستورات تشکیلاتی در نظر میگیرند. برای رسیدگی به خطاهای اعضای اینگونه احزاب، جلسات و محاکماتی برگزار میشود که به تفتیش عقاید (انکیزاسیون) سدههای میانه میماند. در رژیمهای تامگرا، آموزههای ایدئولوژیکی وجود دارند که از «تقدس» برخوردارند. با آثار رهبران و پیشوایان و برخی کتابهای نظری به گونهی کتب آسمانی رفتار میشود.
در نظامها و احزاب توتالیتر، دربارهی ناراضیان و مخالفان از واژگانی بهره گرفته میشود که در بسیاری موارد بار مذهبی دارند: «ملحد»، «بدعتگذار»، «مرتد»، «دگراندیش» و غیره. برای نمونه، لنین کتابی نوشته بود تحت عنوان «انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد». درونمایهی نقد لنین در این کتاب این بود که چرا کارل کائوتسکی، یعنی یکی از اندیشهپردازان و رهبران برجستهی جنبش کارگری آلمان، از آموزههای مارکسیستی دربارهی «اعمال قهر انقلابی پرولتاریا» عدول و از «دمکراسی بورژوایی» پشتیبانی کرده است.
«هانس مایر» پژوهشگر آلمانی، از دیدگاه بررسیهای جامعهشناختی و تاریخی کلیسا، پیوند دیگری نیز میان رژیمهای تامگرا و دین برقرار میسازد. وی در جنبشهای توتالیتر، نفی دستاورد سکولاریسم و جدایی قدرت روحانی و دنیوی در تاریخ مدرن اروپا را میبیند. به باور وی، این جنبشی قهقرایی برای بازگشت به دوران کهن است که در آن، تفکیکی میان دین و دولت و کیش و سیاست صورت نمیگرفت. «مایر» در همین پیوند، سخن «هرمان هلر» حقوقدان آلمانی را بازگو میکند که: «دولت تنها هنگامی میتواند دولت توتالیتر باشد که بار دیگر دولت و دین را یکی کند».[۶]
[۱] Eric Voegelin: Politische Religionen, München 1993, S. 12.
[۲] Hannah Arendt: Elemente und Ursprünge totaler Herrschaft, München 2006, S. 955- 958
[۳] Raymond Aron: Demokratie und Totalitarismus, Hamburg 1970, S. 206.
[۴] Hannah Arendt: a.a.O., S. 791-792.
[۵] Hans Maier: „Totalitarismus“ und „Politische Religionen“, Bonn 1996, S. 127 ff.
[۶] Hans Maier: a.a.O., S. 126.