برای فیلسوف پساکانتی چون هگل، هدف فلسفه بازسازی جهان گم شده ای است که کانت آن را در ناشناخته قرار می دهد. زیرا معتقد است «نومن ها» را نمی توان شناخت. بنابراین مسئله هگل یافتن جهان گمشده از طریق شناخت است. هگل فلسفه خود را در روند و فرآیند شناخت از شناخت قرار می دهد و به همین دلیل افرادی که پدیدارشناسی را مورد مطالعه قرار می دهند با دو شخصیت آگاهی و فلسفی روبه رو می شوند. هگل به شخصیت فلسفی «مافلسفی» می گوید. «ما فلسفی» آگاهی یا سوژه ای است که پدیدارشناسی را یک دور طی کرده، سپس برگشته و اکنون به شکل مشاهده کننده (observer) آن نگاه می کند و چون مشاهده گر است به صورت فلسفی تر به آن می نگرد. در حالی که آگاهی در سیر تجربه خود قرار می گیرد و نمی تواند به شکل فلسفی نگاه کند. بنابراین کار فلسفه این است که شکل گیری پدیدارشناختی آگاهی به منزله ذهن یا روح را عملی کند.
با پدیدار شدن و وقوع انقلاب اسلامی در ایران، کشور ما به موضوعی برای توجه جهانیان تبدیل شد. از سال 1357 وقایع و اتفاقات در ایران و در خصوص ایران برای جراید جهانی همیشه تیترساز بوده اند. اما در یک ارزیابی دقیق تر دوران پس از انقلاب در ایران را از منظر توجه جهانی به سه دوره باید تقسیم کرد. در دوره اول به واسطه آنکه پدیده جدیدی یعنی یک انقلاب مذهبی در اواخر قرن بیستم در گوشه ای از جهان اتفاق افتاده بود، ایران توجه روشنفکرانی همچون میشل فوکو را به خود جلب کرد. در این دوره توجه جهانیان به ایران بسیار زیاد بود. در دوره دوم به علت جنگ ایران و عراق و کم شدن فعالیت های روشنفکری و ... توجه به ایران در محافل روشنفکری غرب کمتر شد. دوره سوم که نقطه آغاز آن را سال 1370 می دانم و حرکت اصلاحات نیز جریی از همین دوره محسوب می شود، بسیار مورد توجه جهانی است و رفت و آمد به ایران نیز در این دوره زیاد شده است. پدیده دوم خرداد و اصلاحات توجه به ایران را در محافل غربی بیشتر کرد که این توجه کماکان ادامه دارد. البته به همان میزان که نگرانی هایی در مورد اتفاقات داخل ایران در این محافل وجود دارد همان قدر هم اوضاع داخل ایران در تحلیل آنها ناشناخته باقی مانده است. وقتی شما در ایران زندگی نکنید به تضادها و پیچیدگی های داخل ایران آگاه نیستند. ایران کشوری پر از تضاد و پیچیدگی است که بهترین مثال آن جوانان هستند که سمبل این پیچیدگی اند. از بیرون فقط در چارچوب خاصی به ایران نگاه می شود، در صورتی که وقتی داخل ایران هستید و با افراد ارتباط دارید به پیچیدگی ها بیشتر واقف می شوید. مثلا می توانید بفهمید نگاه جامعه ایران نسبت به غرب تفاوت دارد و یا بفهمید که چه بخشی از جامعه سنتی باقی مانده و چه بخشی مدرن شده است.من خود با نگاه تک بعدی به اوضاع ایران یا هر کشوری مخالف هستم. زیرا نه تنها مشکلی را حل نمی کند بلکه نمی توان به پیچیدگی های آن کشور نیز واقف شد.
«برایان مگی» در ایران نام ناآشنایی نیست؛ فیلسوف پیر انگلیسی که عاشق موسیقی و تئاتر است و با اینکه فیلم هم زیاد ساخته است، اما با سینما میانهای ندارد. او را در ایران با کتاب «مردان اندیشه» میشناسند که اخیراً چاپ جدید آن با ترجمه عزتالله فولادوند توسط انتشارات طرح نو عرضه شده است. مردان اندیشه نام برنامهای تلویزیونی از برایان مگی نیز هست، برنامهای که شبکه بیبیسی آن را پخش کرد و در ایران نیز شبکه چهار تلویزیون آن را پخش کرد و از متن ترجمه فولادوند استفاده کرد. برایان مگی که خود بسیاری از مردان اندیشه را روبهروی خود نشانده است، در این گفتوگو روبهروی رامین جهانبگلو روشنفکر ایرانی نشسته و به پرسشهای او پاسخ گفته است، پرسشهایی از زندگیاش که بیشباهت به اعتراف یک فرد نیست، «اعترافات یک فیلسوف» نام کتابی از اوست.
امروزه اندیشه معاصر بیش از هر چیز دغدغه توجه به دیگری را در خود می پروراند. دیگری ، هر چیز یا هر کسی است که جدای از من وجود دارد: انسانهای دیگر ، محیط زیست و … دیگری همیشه تاریخ مورد بی مهری و بی توجهی قرار داشته است. تمام هنر لویناس این بوده که ارج و مقام دیگری را بازشناسد و آن را در افق دینی بنشاند. امانوئل لویناس فیلسوفی است که در ایران ناشناخته باقی مانده و هیچ یک از آثارش تاکنون به فارسی ترجمه نشده است. او فیلسوفی است که کمتر از میشل فوکو ، ژاک دریدا و ژان بودریا در ایران شناخته شده است. ولی شکی نیست که لویناس یکی از مهمترین فیلسوفان حوزه اخلاق در قرن بیستم است. در ایران کسانی که بیشتر به آثار لویناس توجه داشته اند ، اکثراً روشنفکرانی هستند که در فرانسه تحصیل کرده اند. من خود شخصاً افتخار آشنایی و شاگردی لویناس را داشتم و در سالهای۱۹۸۰ که با مجله اسپری شروع به کار کردم ، آشنایی بیشتری با او پیدا کردم که فرصت دیدار دوباره و گفتگو با او را فراهم آورد.
امروزه سیاست مدرن را نمی توان در گسست و بی ارتباط با سنت فلسفه سیاسی غرب در نظر گرفت، زیرا برای به وجود آوردن چنین گسستی باید تاریخ اندیشه سیاسی غرب را شناخت و در مورد آن به پرسش پرداخت. در چنین صورتی ما یکبار دیگر در سنت فلسفه سیاسی غرب قرار خواهیم گرفت. سنت فلسفه سیاسی در طی 25 قرن گذشته به صورت سنت گسستی جلوه می کند که تا به امروز بسیاری از اعتقادات و ایقان های فکری و فلسفی بشریت را مورد سئوال قرار داده است. استمرار و پیوستگی این سنت گسست به این دلیل است که فلسفه سیاسی همواره در جست و جوی حقیقتی است که مفهوم خود را در حرکت خود می یابد. لذا، از آنجا که هرگونه پرسش فلسفی ای در مورد سیاست در این خود حرکتی مفهوم حقیقت خلاصه می شود، بنابراین اشتباه است اگر ادعا کنیم که امروزه قابلیت طرح هرگونه پرسش فلسفی و داروی نقادانه در مورد وقایع سیاسی را از دست داده ایم، چون در این صورت مقوله ای تحت عنوان فلسفه سیاسی وجود نخواهد داشت.