روش علامه مبتنى بر دیدگاه فلسفى است؛ به این معنا که وى همانند دیگر فلاسفه سیاسى در پى ارائه بهترین جامعه و نظام مدنى است. در همین راستا، وى افعال و سنن ضرورى چنین جامعه اى را بطور کلى بحث مى کند. از سوى دیگر، علامه ابزار و شیوه هاى عملى مسائل سیاسى را به فقه احاله مى دهد. البته، وى همانند فقها بر تبعیت سیاست از مذهب تإکید نمى کند ولى بر این نکته پافشارى مى نماید که حکومت از ضروریات بشر است و دین نیز ضروریات انسان را امضا مى کند. با این حال، وى بر این مطلب که سیاست به طور مستقیم از فلسفه ناشى مى شود، تإکیدى ندارد. ولى از طریق طرح مسائل عقلى به ولایت و حکومت مى رسد. بنابراین، مى توان گفت که علامه اصول اسلامى را تابع مسائل طبیعى و عقلانى مى داند. همین برخورد را در درک علامه نسبت به ماهیت هدف غایى بشر مى توان دید. در این زمینه، اگر چه اختلافى بین نظریه علامه با فقها دیده نمى شود، با این وجود وى معتقد است سعادت و کمال انسان تنها از طریق جامعه مطلوب مورد نظر انسان تإمین مى شود و این گفته بى شباهت به گفته افلاطون نیست که سعادت انسان را از طریق جامعه مدنى امکان پذیر مى بیند. در نتیجه، مى توان گفت که روش علامه در بین فقه و فلسفه در حال آمد و شد است و از یک رهیافت به دیگرى مى رسد.
بِنِدیکتوس دِ اسپینوزا فیلسوف هلندی سده هفدهم از زمره فیلسوفانی بود که گفته رودکی درباره او راست میآید که در سوگ شهید بلخی ضایعه فقدان او را «از شمار دو چشم یک تن کم، اما از شمار خرد هزاران بیش» توصیف کرده بود. اسپینوزا نخستین فیلسوف یهودیتبار دوران جدید اروپا بود که در خانوادهای از مهاجران پرتغالی در ولایات متحده به دنیا آمد. خانواده او از شمار یهودیانی بودند که به دنبال فتح مجدد شبهجزیره ابیریا ــ شامل اسپانیا و پرتغال ــ که بر فرمانروایی مسلمانان پایان داد، در اوج تفتیش عقاید، به ظاهر به مسیحیت گرویده بودند، اما در باطن به دیانت پدران خود بودند.
شهرت ماکیاولی به عنوان مبلغ و مدافع سیاست قدرت، تا به امروز در سراسر جهان مستحکم مانده است. نوشته های سیاسی او از سوی برخی از منتقدان، به عنوان توجیه گر منافع قدرتمندان و توجیه استفاده از هر وسیله برای رسیدن به هدف شناسانده شده است. اما دوگانگی و دوچهرگی اندیشه ماکیاولی، نشانگر روزآمدی و تازگی آن می باشد. هنوز پس از نزدیک به پنج سده، اندیشه های سیاسی ماکیاولی مورد بحث و بررسی کسانی است که درباره سیاست اظهارنظر و یا به نوعی خود را با آن مشغول می کنند. نوشته حاضر، تلاشی است در جهت پرتوافکندن دوباره بر اندیشه های این متفکر بزرگ دوره نوزایی (رنسانس) و روشن ساختن جایگاه او در تاریخ اندیشه های سیاسی.
امروزه بیشترین شهرت توماس هابز، اندیشمند قرن هفدهم میلادی به خاطر فلسفه سیاسی ای است که در اثرش به نام لویاتان (Leviathan) تجسم یافته است. اساسا نهضت جدیدی که پس از پایان سلطه فلسفه مدرسی یا اسکولاستیک در اروپا رفته رفته شکل مدرنیته سیاسی به خود گرفت، مرهون شخصیت انگلیسی توماس هابز است. این شخصیت به شالوده اصلی مدرنیته سیاسی مبنی بر احترام به مالکیت شخصی، آزادی تجارت، آزادی مذهب و توجه به طبقه متوسط رسید. هابز دارای شخصیت غیردوست داشتنی و طرفدار حکومت استبدادی بود. در این مقاله نویسنده به بررسی انواع حکومت، حق طبیعی و چگونگی تشکیل حکومت از نگاه هابز پرداخته است.
فوکو براى روش تحلیل قدرت سراغ نیچه مى رود. واژه تبارشناسى از کتاب تبارشناشى اخلاق نیچه به عاریه گرفته شده است. نیچه واژه تبارشناسى یا ریشه شناسى را از حوزه علوم زیستى اخذ کرده است تا نشان دهد که اخلاقیات داراى صور لایتغیر نیستند که از آغاز زمان موجود بوده باشند، بلکه همچون گونه هاى زیستى دچار تحول و هبوط تاریخى اند. فوکو برخلاف انسان شناسان ساختگرا معتقد نیست که رخدادها نظام پست تر از تاریخ و امرى اندیشه ناپذیر است بلکه عقیده دارد که نظام کاملى از حدود رخدادهاى متفاوت وجود دارد که تأثیرات و اهمیت هاى گوناگونى نیز دارند: برخى بى اهمیت، و برخى تاریخ سازاند; پس باید میان رخدادها تمایز قایل شویم و آن مسیرهایى را بازسازى کنیم که در آن رخدادها با یکدیگر مرتبط اند و یکدیگر را به وجود مى آورند. براى این کار الگوى ما نمى تواند زبان و نشانه و مناسبات معنا باشد، بلکه باید جنگ و مناسبات قدرت باشد.
هنگامی که سقراط جام زهر را سرکشید، افلاطون ۲۹ سال داشت. افلاطون دوران درازی شاگرد سقراط بود و جریان دادگاه استاد را با حساسیت و تاثر فراوان دنبال میکرد. محکومیت سقراط همچون یک متفکر و کهن سال ترین شهروند آتن از سوی هیئت ۵۰۰ نفره داوران ( با وجود اختلاف نظر زیادی که در میان آنها بروز کرد) تاثیر عمیقی بر استنباط فلسفی افلاطون نهاد. اولین اثر افلاطون «دفاعیات سقراط» نام داشت. افلاطون پس از مرگ تراژیک استاد، مرکز فعالیتهای فلسفی و آموزشی خود موسوم به آکادمی را به خارج از آتن انتقال داد. کلمه آکادمی پس از افلاطون و تحت تاثیر ابتکار او واژهای جهان گستر شد و همین امروز نیز به مراکز علمی و دانشگاهی اطلاق میشود. افلاطون کلمه آکادمی را از نام آکادموسAcademus که یکی از قهرمانان و جنگجویان برجسته یونان باستان بود، برگرفته است. مهمترین علومی که در آکادمی مورد تدریس یا به بیان دقیقتر مورد گفتگو و آزمون و تمرین قرار میگرفتند، فلسفه، ریاضی و تمرینات بدنی بودند. بدین ترتیب افلاطون حیطههای تازه تری را برای بحث و بررسی مورد توجه قرار داد و به همین دلیل نخستین نطفههای تفکر و اندیشه در علوم گوناگون مانند علوم تربیتی، علوم سیاسی و نظریه دولت، منطق ، دیدگاه درباره زن، فلسفه، دانش و روح و روان آدمی از سوی افلاطون پی ریزی شده است. اما مهمترین موضوع آموزشی آکادمی، فلسفه بود که در یونانی به معنای عشق به معرفت و دانایی است.
علت انتخاب این موضوع، یکی آگاهی روزافزون ملت ما از مسائل سیاسی و اجتماعی است و دوم، کنجکاوی رو به افزایش ما نسبت به کیفیت و کمیت رابطه فکری با غرب است که از سیصد سال پیش آغاز شده و روز به روز هم رو به شدت و گسترهاش است. بنابراین برای این که آب را از سرچشمه بنوشیم، شاید امروز بیش از هر زمانی در گذشته، نیار داریم که به شالودههای تمدن غرب پی ببریم که نفوذ آن در همه جا گسترده است. چنانکه متفکران ما مدتهاست که میگویند باید تمدن و اندیشه غرب را محک بزنیم تا نسنجیده از آن اخذ و اقتباس نکنیم و اشتباهاتی را که احیاناً غربیها مرتکب شدهاند، ما مرتکب نشویم.
مفهوم عدالت در کانون هر اندیشه ى فلسفى در باره ى سیاست قرار دارد. به جرئت مى توان گفت که اختلاف در آراءِ بسیارى از اندیشمندان سیاسى به اختلاف دریافت آنان از این مفهوم باز مى گردد، و اگر بتوان این اختلاف دریافت را به درستى توضیح داد، راه تبیین اختلاف آراء نیز به طور عمده هموار مى شود. شکّى نیست که اختلاف میان دو فیلسوف پر آوازه ى یونانى، افلاطون و ارسطو، در مجموع به دریافت متفاوت آنان از مفهوم عدالت باز مى گردد.
توماس هابز یک انسانگرای دانش آموخته بود. وی در دوران جوانی زبانهای یونانی و لاتین را فرا گرفت. در دوران دانشجویی در دانشگاه آکسفورد با متون فلسفی ارسطو آشنایی عمیق یافت و کاربرد فلسفه در سیاست شناسی را از نزدیک تجربه کرد. او چند اثر از متون فلسفی دوران باستان و از جمله اشعار هومر را به انگلیسی ترجمه کرد.
سیاست از دیرباز با ورود به قالب فکری فلاسفه با نوعی فضیلت باوری و سعادت مداری عجین شده است چرا که فلسفه سیاسی از باستان تا روزگار نو، اغلب هرآنچه به نگارش درآورده به نیت سوق دادن آدمی به سمت خیر برین بوده است. از همین روست که به کرات طرح انواع شهر زیبا و آرمانشهر و مدینه فاضله و شهر خدا در دستگاه دانایی آنها ریخته شده است. چنانچه حتی ارسطو اخلاق را به مثابه «دیباچه ای بر سیاست»1 مد نظر آورده و غایت فلسفه سیاسی را وصول یا کمک به وصول سعادت تعریف کرده است. اگرچه در هر دوره، سعادت به فراخور ساختارهای یک سرزمین تعریفی منحصر به فرد به خود گرفته است، اما این خود به نسبی بودن اگر نه اخلاق فی نفسه، لااقل نسبیت روایت های اخلاقی دامن زده است.