حساسیت بیاندازه و تقریباً فوبیایی هایدگر به اخلاق میتواند به سادگی مبین پذیرش ضمنی رفتار اخلاقیِ زنندهی خود وی و فقدان رویکردهای ابتدایی اخلاقی باشد، اصرار معارضان وی بر همین ویژگیهای هایدگر بهمثابه یک شخص نیز نادرست است، چنانکه گویی با نشان دادن کمبود شخصی استانداردهای ابتدایی اخلاقی نزد هایدگر میتوان از تکلیف دشوار مواجهه با موضوعاتی که اندیشهی هایدگر اقامه میکند پرهیز کرد؛ بااینوجود، در آلرژی هایدگر نسبت به ملاحظات اخلاقی که زبانزد همگان است چیزی پریشانکننده وجود دارد. در قرائت افلاطون در سمینار سال ۳۲-۱۹۳۱ هایدگر حتی تلاش میکند تا آگاتون (خوب) افلاطونی را از هرگونه پیوندی با خوبی اخلاقی منزه کند؛ او این کار را با ارجاعی ماهرانه به یکی از کاربردهای روزمرهی این کلمه به انجام میرساند؛ وقتی فریاد میزنیم «خوب!»: «خوب!»؛ یعنی انجام خواهد شد! تصمیم بر این است! ربطی به معنای خوبی اخلاقی ندارد؛ اخلاق معنای بنیادین این کلمه را ویران کرده است.
محور اساسی مابعدالطبیعه ملاصدرا وجود است. از نظر ملاصدرا، وجود واقعیتی عینی و منشأ هر قدرت و فعلی است و از اینرو اصیل است، اما ماهیت، حد وجود است، یعنی انتزاع ذهن است. مفهوم وجود آشکارترین چیزهاست و ماهیتش در اختفاء و پنهانی است. محور اساسی مابعدالطبیعه ملاصدرا وجود است. از نظر ملاصدرا، وجود واقعیتی عینی و منشأ هر قدرت و فعلی است و از اینرو اصیل است، اما ماهیت، حد وجود است، یعنی انتزاع ذهن است. مفهوم وجود آشکارترین چیزهاست و ماهیتش در اختفاء و پنهانی است. یکی دیگر از آراء محوری ملاصدرا، تشکیک در وجود و بتبع آن نظریه «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» است. مسئله هیدگر شناخت شیء خارجی نیست بلکه تا حدودی مسئله او در چارچوب منابع فکری اش می گنجد و پرسش از وجود راه حلی است که برای دغدغه های چندین ساله اش مطرح می کند. یعنی بی خانمانی و نیهیلیسم در غرب. وجود در نظر هیدگر به معنی حضور است و از نظر او کسی که وجود دارد جهان هم دارد.
بحث از نیهیلیسم و یا نیست انگاری در این دوره و از جانب کسانی که در این دهههای محاط شده و نیز در فضای اعتقادی و مکتبهای غیر روشن اخلاقی و شناختی زیست و رشد مییابند کار آسانی نیست. چرا که زیست در فضا، فرد را در شرایط غالب آن فضا هضم خواهد کرد و اگر قصد فهمی همه جانبه و کلی از چنین فضایی که خود به مثابه جزئی از آن است را داشته باشد کاری سخت و پیچیده است. چون فرد به عنوان یک جزء هر گونه که دست به نقد و توصیف بزند باز شامل همین سیستم خواهد بود و خروج از آن شاید تا حدی امکان پذیر نباشد.
تسلط بر طبیعت در واقع بنیان اصلى نهیلیسم در اندیشه مدرن است. طبیعت پس از دوران یونانى، تبدیل به حیطه سلطه مى گردد و به تدریج طبیعت بعد اصلى و اساسى خود را از دست مى دهد. در اینجا بحث بر سر این است که چه واقعه اى رخ مى دهد که منجر به تسلط بر طبیعت مى گردد و ارتباط آن چیز با نهیلیسم چگونه است؟
نهلیسم یکی از ارکان ذاتی تمدن غرب و مدرنیته است که بسیار بیش از آن که تصور شود با تار و پود زندگی و زمانه ما آمیخته است و ریشه های تاریخی حضور آن به سده های قبل بر می گردد. واژه نیهیلیسم را برای اولین بار هرمان یاکوبی متفکر آلمانی در نامه ای به یوهان گوتلیب فیشته فیلسوف آلمانی در سال ۱۷۹۹ میلادی به کار برد. در کاربرد رایج و عامیانه در زبان فارسی، معمولاً نیهیلیسم به معنای پوچ انگاری، سیاه بینی و یأس انگاری تلقی می گردد، حال آنکه پوچ انگاری، یأس و سیاه انگاری از نتایج، توابع و لوازم مرحله و مرتبه ای از نیست انگاری می باشد و نمی توان آن را مترادف نیهیلیسم دانست. نیست انگاری در معنای تاریخی- فرهنگی همانا انحطاطی است که بشر در ساحت تفکر منقطع از وحی سیر کرده و در عصر مدرن او را گرفتار حجاب مضاعف انکار حق و خود بنیادی کرده است. اینک در نخستین سال های آغازین قرن بیست و یکم میلادی، تبعات ویرانگر اخلاقی، معرفت شناسی و نتایج سیاسی-اجتماعی آن آشکار گردیده و با تکیه بر قدرت جادویی نفی، این بار به نفی خود نیست انگاری پرداخته و نهلیسم خود ویرانگر پسامدرن را رقم زده است.