دولت پدیده ای همانند سایر پدیده ها است که در معرض زوال و فروپاشی قرار می گیرد. برخی از نویسندگان که اندیشه فارابی را اوتوپیایی و غیرقابل دسترس تلقی کرده اند با این مفروض که دولت آرمانی هرگز دچار تغییر و تحول نمی شود بحث زوال دولت را در اندیشه او روا ندانسته و بدان نپرداخته اند. شاید تصور آنان این باشد که وصف «فاضله» به معنای «آرمانی» و غیر واقعی است در حالی که فارابی بر اساس آموزه های قرآنی فضیلت را در مقابل «رذیلت»و «جهالت» و «ضلالت» و «فسق» قرار داده است و هر کدام از این اصطلاحات را عنوانی برای یک مدینه واقعی جعل کرده است. زوال دولت از نظر فارابی تنها از ناحیه حاکم نیست بلکه استحاله ارزش های فاضله و از بین رفتن افعال فضیلتمحور و تعاون همگانی در نیل به سعادت و همچنین عوامل طبیعی و خارجی همانند سلطه بیگانگان همه در فروپاشی دولت موثر هستند. فارابی یکی از وظایف علم مدنی را شناسایی و پیش گیری از عوامل زوال دولت ها می داندو عواملی چون ناکارآمدی دولت، استحاله ارزش ها، بحران رهبری و فساد در دین را از جمله عوامل درونی زوال و زمینه های داخلی تحول سیاسی دولت می داند. لازم به ذکراست که این مقاله به همایش ملی فارابی و تاسیس فلسفه اسلامی ارائه و روز پنج شنبه ۷بهمن ۱۳۸۹ در این همایش توسط نویسنده قرائت شد.
معمولا چنین تصور می شود که موضوع محوری (جمهوری) افلاطون عدالت است؛ اما شاید بتوان عدالت را پاسخی به پرسش قدرت در جامعه دانست. در قاموس فلسفی افلاطون می توان عدالت یا دادگری را معادل اصول و معتقدات و اخلاق ترجمه کرد. افلاطون عدالت را نوعی استعداد و تمایل درونی در انسان می داند که از بروز احساسات و انگیزه های شدیدی که طالب منافع خصوصی هستند، جلوگیری می کند و انسان را از انجام اموری که ظاهراً به نفع اش تمام می شود، ولی وجدانش آنها را نهی می کند، باز می دارد. افلاطون، عدالت، خرد، شجاعت و رعایت اعتدال را در زمره فضایل انسانی می داند و بر آن است که عدالت هم باعث کمال انسان می شود و هم او را اجتماعی بارمی آورد. عدالت برای نیل به این امر یعنی رهنمون کردن بشر به سوی کمال و فضیلت، نیازمند یک حاکم سیاسی عادل است، تا عدل را در جامعه اعمال کند.