انقلاب صنعتی و دگرگونیهای ژرف اجتماعی اروپای سدهی نوزدهم، به گونهای «اینجهانی شدن» در گسترهی فلسفه نیز انجامید. آرزوی توضیح عقلی کل جهان از گذر متافیزیک رنگ باخت و دانشهای گوناگون خود را از اقتدار فلسفه رهانیدند. خوشبینی برای پیشرفت، با دانش و فنآوری گره خورد و به آنها دل بست. این سده را عصر افول نظامهای بزرگ فلسفی میدانند. آرتور شوپنهاور یکی از فیلسوفان این دورهی گسست است. ۲۲ فوریهی امسال، ۲۲۰ سال از تولد وی میگذرد. شوپنهاور تغییری در بنیاد فلسفهی پس از کانت که عمدتا معرفتشناسی بود ایجاد کرد و کوشید جهان را برپایهی قدرت اراده توضیح دهد. او معتقد بود که سرشت درونی جهان نه چیزی عقلانی، بلکه رانشی تاریک و ارادهای کور است. شوپنهاور خطوط اساسی جهان را در رنج، نامساعدت و بیمعنایی میدانست و بر این باور بود که از کشش درونی ارادهی جهان، تنها به یاری هنر، دلسوزی و قطع تعلق میتوان رهایی یافت.
آن چه که می خوانید ترجمه ی بخش هایی از مصاحبه و گفت و گوی مفصل مترجم فرانسوی آثار آکسل هونت، اُلیویه وُارول Olivier Voirol، با فیلسوف آلمانی در باره ی تئوری انتقادی و تئوری ارج شناسی است که در سال 2001 در فرانکفورت انجام پذیرفت. اُلیویه وُارول، خود، محقق در فلسفه و جامعه شناس است. حوزه ی اصلی کار او مسأله ی ارج شناسی است. گفت و گوی او با آکسل هانت به زبان آلمانی صورت می گیرد و اُلیویه وُارولمتنآن را در مجموعه ای از تألیفات هونت تحت عنوان جامعه ی تحقیر – به سوی یک تئوری انتقادی نوین منتشر می کند. از آن جا که ترجمه ی متن از آلمانی به فرانسه توسط خود مصاحبه کننده ی فرانسوی زبانی که به آلمانی کاملاً مسلط است انجام گرفته، می توان نسبت به دقت و اعتبار آن آرامش خیال داشت. ترجمه ی فارسی را من از روی متن فرانسوی انجام داده ام.
بدون تردید، یورگن هابرماس در حال حاضر مطرح ترین و پرآوازه ترین فیلسوف اجتماعی آلمان است. وی که به نسل دوم متفکران «مکتب فرانکفورت» (1) تعلق دارد، از نادر بازماندگانی است که سنت اندیشهی فلسفی این مکتب را پس از بزرگان نسل اول و در رابطه با «نظریهی نقدی» ادامه داده است.
افکارونظرات هایدگردرباره زبان، زبانشناسی مدرن را تحت تعثیرخودقرارداده اند. هایدگرغیرازفلسفه،دربعضی دیگرازشاخه های علوم انسانی مانند: ادبیات،حقوق، الاهیات، و تعلیم و تربیت، ازنظرروش شناسی به شناخت های جدیدی رسید. اویکی ازمهمترین فیلسوفان قرن بیست بود که روی جریانات فلسفی دیگر مانند : پدید شناسی، تفسیر، وجودشناسی، مارکسیسم، ساختارگرایی، و پسامدرن، ازخودتعثیربجاگذاشته است. غیرازکوششهای هستی شناسی،مقوله موردنظر دیگراو،حقیقت شناسی بود. منتقدین چپ، هایدگر راپایه گذار اگزیستنسیالیسم امریالیستی ویکی ازنظریه پردازان جاده صاف کن فاشیسم نام نهادند!، آنها هستی شناسی هایدگر را متهم میکنند که برپایه تصمیم برای مرگ و ارده برای بقدرت رسیدن، تئوریزه شده بود. هایدگر میگفت که هومانیسم معمولا نوعی متافیزیک، و متافیزیک یعنی روبرتافتن ازهستی است. ادعای دیگر هایدگر این بود که نوشت، فلسفه نمی تواند تعثیرمستقیمی روی شرایط فعلی جهان داشته باشد و فقط یک خدا میتواند بشررا نجات دهد!. چون هایدگر پرسشهایی ماورای وجود یک خدا طرح مینماید، گروههایی اورا آته ایست نیز نامیده اند . او واژه یونانی حقیقت را " آشکارنمودن " ترجمه کرده بود و میگفت که ماهیت حقیقت، حقیقت ماهیت نیزاست. هایدگر هومانیسم خودرا که ورای بحث های فلسفی است،برای انسان آرام بخش بشمار می آورد. آته ایسم فلسفی هایدگر درآنجاست که میگفت، فلسفه باید سکولارباشدف چون فقط در آته ایسم شرایط فلسفه گری وجود دارد. سرانجام در بعضی محافل اگزیستنسیالیسم یا هومانیسم پسامتافیزیک و آته ایستی اوجانشینی برای متافیزیک سنتی شد.
صد و پنجاه سال از مرگ ایمانوئل کانت می گذرد. وی هشتاد سال در شهر کونیگزبرگ که یکی از شهرهای ایالت پروس بود، عمر سپری کرد و در همانجا درگذشت. او از سال ها پیش از آن، در عزلت کامل زیسته بود و دوستانش به فکر مراسم خاکسپاری ساده ای بودند. اما این فرزند یک پیشه ور فقیر، چونان شاهی به خاک سپرده شد. هنگامی که خبر مرگ او پخش شد، مردم به طرف خانه او سرازیر شدند و این جریان روزها ادامه داشت. در روز مراسم خاکسپاری، تمام عبور و مرور در کونیگزبرگ بازایستاد. کاروان دیدناپذیری از مردم در زیر زنگ ناقوس های تمام شهر، به دنبال تابوت در حرکت بود. آنگونه که معاصران گزارش می دهند، اهالی کونیگزبرگ هرگز چنین تشییع جنازه ای به خود ندیده بودند.
آرتور شوپنهاور در سال 1788 در شهر دانتزیگ یا گدانسک فعلی در آلمان متولد شد. بنا به خواست خانواده قرار بود بازرگان شود و در تجارت بینالمللی فعال شود، اما او به سراغ درس و دانشگاه و علم و تحقیق رفت. پیش از رسیدن به سی سالگی کتابی به نام جهان همچون اراده و نمایش نوشت و منتشر کرد که زیربنای همهی اندیشههای او را در طی سالیان بعدی زندگیاش تشکیل داد. او پس از کانت پا به عرصهی جهان اندیشهها میگذارد، بدیهی است که متاثر از کانت باشد و ابتدایش را از آرای کانت بیاغازد. هر چند که خود صاحبنظر است و در جریان فلسفهی غرب جایگاهی استوار مییابد. دربارهی آیین هندو و بودا صاحبنظر است و آنجا که از یگانگی عالم ذات یا حقیقت مطلق صحبت میکند نزدیکی بسیار به اصول هندو پیدا میکند. به مشابهت های اندیشههای غربی و شرقی اشاره میکند و جایگاه برجستهیی را در عالم هستی به هنر اختصاص میدهد.
کانت، مانند فردریک، فرزند روشنگری بود و، با وجود همه عدم ثباتی که از نظر شیوههای کلی خود داشت، تا پایانکار به عقل پایبند بود. ولی او نیز مانند روسو جزئی از نهضت رمانتیک بود و تلاش میکرد که عقل را با احساس، فلسفه را با مذهب، و اصول اخلاقی را با عصیان سازش دهد. او تورع (پیتیسم) را از والدین خود کسب کرد و آن را با خردگرایی (راسیونالیسم) کریستیان فون ولف آمیخت. سخنان بدعتآمیز «فیلسوفان» فرانسه را فراگرفت و آنها را با «اعلام ایمان کشیش ساووایی» در کتاب امیل ترکیب کرد. روانشناسی باریکبینانه لاک، لایبنیتز، بارکلی، و هیوم را به ارث برد و آنها را در تلاش خود به منظور رهانیدن علوم از دست هیوم و مذهب از دست ولتر به کار بست. زندگی خود را با نظم و ترتیب طبقه متوسط تنظیم کرد و انقلاب فرانسه را مورد تحسین قرار داد. او که در پروس شرقی تنها و منزوی مانده بود، همه جریانات فکری عصر خود را احساس، و آنها را یکجا جمع کرد.