ارسطو این شاگرد بزرگ و البته عصیانگر افلاطون که حقیقت و افلاطون را با هم دوست دارد، اما حقیقت را از افلاطون بیشتر، دو کتاب درباره زیبایی نوشت: درباره زیبا و درباره اشیای زیبا که هر دو متأسفانه مفقود گردیده و هیچ اثری از آنها نیست؛ اما تأمل در برخی آثار موجودش نشان میدهد تأملاتی در باب زیبایی داشته است که سیر مفهوم زیبایی را از دامنه جهان تجرید یا معقول به جهان محسوس میکشاند.
معمولا چنین تصور می شود که موضوع محوری (جمهوری) افلاطون عدالت است؛ اما شاید بتوان عدالت را پاسخی به پرسش قدرت در جامعه دانست. در قاموس فلسفی افلاطون می توان عدالت یا دادگری را معادل اصول و معتقدات و اخلاق ترجمه کرد. افلاطون عدالت را نوعی استعداد و تمایل درونی در انسان می داند که از بروز احساسات و انگیزه های شدیدی که طالب منافع خصوصی هستند، جلوگیری می کند و انسان را از انجام اموری که ظاهراً به نفع اش تمام می شود، ولی وجدانش آنها را نهی می کند، باز می دارد. افلاطون، عدالت، خرد، شجاعت و رعایت اعتدال را در زمره فضایل انسانی می داند و بر آن است که عدالت هم باعث کمال انسان می شود و هم او را اجتماعی بارمی آورد. عدالت برای نیل به این امر یعنی رهنمون کردن بشر به سوی کمال و فضیلت، نیازمند یک حاکم سیاسی عادل است، تا عدل را در جامعه اعمال کند.
افلاطون در کتاب جمهوری خود، جامعهای را ترسیم می کند که هر یک از گروه های جامعه، اعم از کارگران، فیلسوفان، جنگجویان و... تلاشی همه جانبه و در عین حال کار ویژه مستقلی را بر عهده داشتند و تنها در اثر کناکنش آنها بود که جامعه عدالت پیشه افلاطون شکل می گرفت. افلاطون از طبیعت این گروه بندی و اینکه چرا بعضی از انسانها در نقشهای خاصی قرار می گیرند، بحثی به میان نکشید؛ جز آنکه به حکم طبیعت هر کس در نقشی خاص قرار میگیرد. در واقع، با این بیان تمامی مکانیسم یا چگونگی عمل را در هالههایی از ابهام رها کرد.
اندیشهها، نظریهها و فلسفهها همه برآمده از ذهن و فکر انسانها هستند. از گذشتههای دور تا به امروز در همه جوامع، کشاکشهای بزرگی میان سادهاندیشی و افسانهپردازی از یک سو و دانش و دانایی علمی از سوی دیگر وجود داشته است. در جریان این کشاکش و ستیز بزرگ، سرانجام دانسته شد که واقعیتها و حقیقتهای برآمده از آنها از افسانهپردازیها متفاوتند. بنابراین اندیشهها، نظریهها و فلسفهها با روندی ستیزهآمیز تحول یافتهاند. نظریات فیلسوفان یونان باستان و بعد از آنها، از وضعیت اجتماعی- سیاسی دولت- شهرها، از شرایط تاریخی خاص سرزمین یونان از قرن ششم قبل از میلاد به بعد جوشید و احتمالا بدون وجود این وضعیت، بیان نمیشدند. در این مقاله برآنیم که فلسفه سیاسی یونان باستان را در آیینه تفکرات فلاسفه سه گانه یعنی سقراط، افلاطون و ارسطو مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
فلاسفه مسلمان «علم منطق» را چون برخی دیگر از شاخه های علوم در نهضت ترجمه از یونانیان بویژه ارسطو اقتباس کردند. منطق نزد آنان فقط جنبه ابزاری نداشته است بلکه عناصری از فلسفه زبان، معرفت شناسی و مابعدالطبیعه را نیز شامل می شود. در راستای سنت یونان باستان، فیلسوفان اسلامی بخش هایی از ارگانون را بسط دادند و در حد شارح صرف نماندند. مقاله حاضر توصیفی از تاریخچه منطق در جهان اسلام است
ارسطو طرحی دارد که از برخی جهات شبیه طرح افلاطون در جمهوری است. یکی از نکات محوری افلاطون این است که استقرار نظمی سلسله مراتبی از مؤلفه های نفس مزیتی مهم دارد و وی نشان می دهد که چگونه فضایل سنتی می توانند مورد تفسیر واقع شوند تا نسبت میان عقل و مؤلفه های کمتر عقلانی نفس را هدایت یا بیان کنند.