پس از مشروطیت در نتیجهی نفوذ فرهنگ نو در ذهن و زبان شاعران، عناصر تخیل و آرمانهای شاعر تغییر کرد و مخاطب شاعر هم که پیش از مشروطیت شخص حاکم و سلطان بود، پس از مشروطیت به جامعه و ملت گسترش یافت. نتیجهی مستقیم این تغییر آن بود که عواطف شاعر به جای من شخصی و فردی، به یک من اجتماعی و ملی تبدیل شود. تاریخ ادبیات ایران از آغاز تا نهضت مشروطیت، بیشتر تاریخ خواص و نخبگان جامعه بود. چون اکثر مردم، بر خواندن و نوشتن توانایی نداشتند و ادب گفتاری و شنیداری بیش از نوشتاری، و آثار منظوم بیش از آثار منثور در میان عامهی مردم شایع بود. مشروطیت اگرچه انقلابی تمام عیار نبود، ولی در تحول اجتماعی و فرهنگی ایران نقطهی عطفی بود که بر اثر آن نهادهای جدید فرهنگی از جمله مدارس جدید، مطبوعات، و احزاب تأسیس شدند و شاعران و سخنوران، دوشادوش ناطقان، سخنرانان و نویسندگان، ادب فارسی را با شور انقلابی و پیامهای سیاسی به میان مردم بردند.
بیست سال از عمر پروین - ۱۲۸۵ الی ۱۳۰۴ شمسی - در دوران قاجار طی شد و حکومت از درون پوسیده قاجار، هرگز برای زنان، به عنوان نیمی از جمعیت کشور ارزشی قائل نبود تا وسایل تعلیم و تربیت آنان را فراهم سازد و همت بلند پدر پروین، با هدایت و آموزش صحیح از او شخصیتی ساخت که امروز به رغم گذشت ۶۵ سال با آن که بسیاری از بزرگان علم و ادب ایران، همچون ملک الشعرا بهار، میرزا علی اکبر خان دهخدا، علامه محمد قزوینی، دکتر غلامحسین یوسفی، استاد عبدالحسین زرین کوب، مرحوم سعید نفیسی، مرحوم حاج سیدنصر الله تقوی، دکتر لطفعلی صورتگر، محمدحسین شهریار، محمدعلی اسلامی ندوشن، مرحوم استاد عبدالحسین نوایی و... درباره او قلم فرسایی کرده اند، باز هم مطالب ناگفته یا کم گفته یی باقی مانده است که جا دارد در یکصدمین سالگرد تولد و شصت و پنجمین سالگرد خاموشی اش بار دیگر گفته شود.
از خصوصیات سبک و نثر«جمال زاده» تعریف و توصیف است. او در داستان هایش گوشه هایی از زندگی ایرانیان را در دوران مشروطه، با نثری ساده، متفاوت، طنز آمیز و به صورتی انتقادی به تصویر کشیده است. «رآلیسم» انتقادی «جمال زاده» اما، «رآلیستی» بود که تازه شکل گرفته بود. آن هم در محاصره بسیاری از متعصبان و متحجران که در طول تاریخ همواره وجود داشته و دارند. کسانی که با هرگونه تغییر و تکامل جامعه مخالفاند. همانهایی که در برخورد با شعر«نیما» نیز، به نبش قبر پرداخته و در گورها قافیه میجستند و برای استخوانهای پوسیده قصیده میسرودند. همانها که در زمان انتشار«یکی بود، یکی نبود» محافظه کارانه در ملاء عام، کتاب را سوزاندند. اما اگرچه این موضوع «جمال زاده» را به شدت تحت تاثیر قرار داد، لیکن با آگاهی فراوان از ادبیات «ایران» و جهان، همه را- چه دوست و چه دشمن- به آرامش دعوت کرد تا با پروراندن مضامین طنز آمیز، به شیرینی سخناش بیفزاید و به این ترتیب به انتقادی غیرمستقیم و گاه مستقیم از همین مرتجعهای متعصب بپردازد.
«چوبک» در نبود «هدایت» به معیارها پایبند ماند و کنش نوشتن تا زمانی برایش علت وجودى داشت که جهان پیرامون هنوز رنگ نمایشى گروتسک را بخود نگرفته بود، چرا که این کنش تلاش براى خلق آن فضاهاى رنگین دیگر، جان دادن به شخصیتهاى دیگرسان و لذت بردن از زندگى بود. آفرینش فضاهاى سیاه حاشیهها، تا در واقعیت نابودى حاشیهها امکانپذیر و لذت از زندگى پررنگ و جلا شود. در جهان ویژهى چوبک حماقت عمومى جایى نداشت. جهانش همان کشتى مسافرىست که به کراچى مىرود. آدمهاى سوار بر این کشتى همه دستچینشدهاند، نیازمندان هویتاند که سرنوشت خود را به ناخداى کشتى سپردهاند. بیراهه نرفتهایم اگر بگوییم: او در همگون کردن شخصیتهاى داستانى با فضاى آفریده، بکارگیرى زبانى که خود شخصیت، رویداد و فضاست، زبانى درخور براى نقادى موشکافانه، و خلاقیت در پیگیرى رویداد، حذف آذینها و آرایشهاى لفظى و ماجرایى، هدایت را پشت سرگذاشته است. تا امروز نیز ، بیشتر داستانهاش یگانه ماندهاند، نه به لحاظ تسلط به بازىهاى زبانى و نه به لحاظ نمایش طنزگونه جهان بیرونى؛ بلکه دقیقا" بخاطر حضور ژرف نگاه نویسنده و همگونى ابسوردیته شرقى با ساختار شبستانگونه داستانها، از آن مهمتر، امکان بازسازى چنین فضایى در ذهن خواننده. شبستان، کاریز و آبانبار نقشى بسزا در معمارى جنوب ایران دارند، فضایى وهمگونه همراه با آرامش. این فضاها از آن روزنههاى هندسى حسابشده روشنایى مىگیرد که جز معماری کارکشته، کسى نمىتواند ژرفاها را نوررسانى کند. داستانهاى چوبک هم، بازگرفته از چنین فضاهایىست. روشنایى از روزنههاى تعبیهى شدهى چوبکى به ژرفاى فضاى داستانى مىتابد. امضاى منحصر به فرد چوبک بر خشت خشت ساختمان این داستانها نقش بسته است.
عناصرداستانی «سگ ولگرد» از خیلی از روان داستانهای دیگر صادق هدایت سادهتر است. حکایت سگ اصیلیست که صاحبش را گم کرده و در ورامین و اطراف آن سرگردان است. و از این و آن کتک میخورد و فحش و ناسزا میشنود. فقط یک بار از مسافری نوازش میبیند که اوهم پی کارش میرود و سگ را جا میگذارد. بالاخره سگ بیچاره از پا درمیآید و ناخوش وناتوان به انتظار مرگ عاجل مینشیند. لُبّ داستان به این سادگیست، ولی ارزش آن دقیقاً به تشریح ذهنیات آن سگ آواره و گرسنه و بیپناه است که نه فقط از کسی ترحم نمیبیند بلکه دائماً در معرض ستمگری و بی رحمیست.