همه دوگانه انگاران با این مشکل اساسی روبه رو هستند که باید توضیح دهند چگونه دو جوهر با ماهیت های متفاوت می توانند با یکدیگر تعامل داشته باشند. برخی متفکرین برای حل این مسئله، صور مختلف یگانه انگاری را مطرح کرده اند. یگانه انگاری (Monism) دیدگاهی است که معتقد است تنها یک نوع جوهر در جهان وجود دارد. «باروخ اسپینوزا»، برای تبیین رابطه بین ذهن و جسم قائل به «یگانه انگاری» بود، وی نظر دکارت را مبنی بر اینکه جسم و ذهن با وجود ماهیت متباینشان می توانند با یکدیگر تعامل داشته باشند، مورد انتقاد قرار داد.
یکى از نوابغ فلسفه که به حق مى توان او را فیلسوفى مولف در قرن بیستم نامید «لودویگ ویتگنشتاین» است. نابغه اى که در مدت زندگانى اش دو دوره فلسفى متفاوت را پشت سر گذاشت و آثارش در فلسفه زبانى و تحلیلى تاثیرات عمیقى در میان فیلسوفان هم عصر و بعد از خودش به وجود آورد. ویتگنشتاین در 1889 در وین چشم به جهان گشود و در سال 1908 به انگلستان رفت تا دانشجوى بخش مهندسى دانشگاه منچستر شود. در آنجا به تحقیق در علوم هوانوردى پرداخت اما مطالعه ریاضى لازم براى آن تحقیق باعث شد به مبانى ریاضیات علاقه مند شود. در سال 1911 به کمبریج آمد تا زیر نظر «راسل» مبانى ریاضیات بیاموزد و همانجا تحت تاثیر او به فلسفه روى آورد. اولین مقاله فلسفى او را که «راسل» خواند شکى برایش نماند که با نابغه اى روبه رو است.