بازخوانی ادبیات پس از کودتای ۲۸مرداد در اشعار مهدی اخوانثالث
«خانهام آتش گرفتهست، آتشی جانسوز
هر طرف میسوزد این آتش
پردهها و فرشها را تارشان با پود
من به هر سوی میدوم گریان
در لهیب آتشی پر دود»
«زمستان»
شاعر، این شعر را در سالهای بعد از کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ سروده است، فضای شعر نشاندهنده سختیها و ستمی است که جامعه در آن سالها با آن مواجه است. خانه شاعر آتش گرفته، خانه سمبل کشور است و آتش سمبل ستم سوزانده که تار و پود شاعر و مردم را میسوزاند. آتش در شب افروخته میشود، خود شب سمبل دوران سختی و ستم است، مهدی اخوانثالث از سمبول یا نماد استفاده میکند. سمبولیسم بر این تصور استوار است که وظیفه شعر بیان چیزی است که نمیتوان آن را به قالب معینی ریخت و از راه مستقیم بدان نزدیک شد. به این معنا سمبول یا نماد نهتنها به معنی اجتناب تعمدی از نام بردن مستقیم بلکه بیان غیر مستقیم یک معنی است زیرا این امر با توصیف مستقیم امکان ندارد، زیرا که شرایط بعد از ۲۸مرداد ارایه هرگونه بیان عریان واقعیت را ناممکن کرده، پس به ناگزیر شاعر به سمبولیسم روی میآورد و سمبولها وظیفهای مهم بر دوش میگیرند و تصاویری آتشین میآفرینند. شعر بر این مبنا عبارت میشود از تصاویر لرزانی که تبخیر میشوند و در هوا میگدازند یا به بیان سمبلیک در هوا آتش میگیرند.
گذشته از این رسالت تاریخی که سمبلها بر دوش میکشند شعر یا به طور کلی هنر سمبولیک به خاطر دوری از هر نوع مفاهیم قراردادی و با به دور انداختن معانی و تداعی رسمی، پراستعمال و محافظهکار به ناگزیر رادیکال و در عین حال واجد جنبههای زیبایی شناسیک نیز میشود تا که در همان حال و با حفظ همان جنبهها باعث تداعی کلمات نو شود، در اینجا دیگر قدرت سحرآمیز زبان تنها در پی آن نیست که راز مظاهر هستی را بگشاید بلکه این قدرت در آهنگ و طنین نیز مستقر میشود.
هنگامی که گفته میشود باید «به ابتکار کلام تسلیم شد» منظور تسلیم شدن صرف به کلمه نیست بلکه در همان حال تسلیم شدن به طنین، آهنگ و البته ناخودآگاه نیز است تا که شاعر خویشتن را به دست امواج جریان زبان و توالی خود به خود تصاویر و نقشهای خیال بسپرد تا که زبان نهتنها شاعرانهتر بلکه بسیار فلسفیتر از عقل عمل کند، تنها در این صورت است که فلسفه به کمک ادبیات میشتابد – و نه برعکس که به زیباییشناسی صرف منجر میشود – و به ناگزیر ادبیات سمت و سویی جانبدارانه به خود میگیرد و به راهی به جز کوچه بن بست سترونی منتهی میشود و این همان کاری است که اخوان میکند.
رابطه سمبل – نماد – با ناخودآگاه در شعر اخوان به خصوص دارای اهمیت است. سمبل ریشه در ناخودآگاه آدمی دارد و سمبلیک کلام را به شعر سرودن به ناگزیر ما را به ناخودآگاهمان یا در واقع اسطورههای جمعیمان رهنمون میکند. اکنون شاید بهتر بتوان دریافت که چرا اخوان را شاعر شکست و امید(۱) خواندهاند. زیرا در ناخودآگاه اسطورهایمان همواره نبردی دایمی میان خوب و بد – خیر و شر – بود – که با خود به ناگزیر شکست و امید را به همراه میآورده است، این موضوع در ضمن اعتقاد اخوان را به تاریخ ادواری تایید میکند. اخوان به تاریخ ادواری و تکرار مکرر و مسلسلوار امید و شکست و باز امید و شکست باور داشت و این تسلسل بارها و بارها در اخوان تکرار میشود. اما این مساله باعث آن نمیشود که اخوان در بند اسطورههای کهن ایرانی که در ناخودآگاه کلمه وجود دارد، اسیر بماند زیرا که او در همان حال به نگاه تاریخی و بازتاب تاریخ در شعر خود وفادار میماند و این ویژگی متمایز اخوان است، به همین خاطر شعر زمستان که در ظاهر – و هم در باطن – وصف یک امر ساده در طبیعت است با قدرت فشرده تلخی روح تیره آن روزگار بعد از ۲۸مرداد را انتقال میدهد.
ادوار امید و شکست در اشعار اخوان را به خصوص در سه مجموعه از کارهایش:
۱- ارغنون – تهران ۱۳۳۰
۲- زمستان – تهران ۱۳۳۵
۳- آخر شاهنامه – تهران ۱۳۳۸
میبینیم، همچنان که گفته شد هر یک از این اشعار در همان حال بیان روح آن دورهها نیز است. در ارغنون که قبل از ۲۸ مرداد سروده بود. «… چنان روح شاد و شنگی داشت و میخواست بنیاد سپهر را براندازد که هر لحظه از درس تاریخ الهام نمیگرفت که میپنداشت همین امروز و فرداست که دنیا گلستان میشود و پیوندی را که او با باغ همسایه زده است میگیرد و میوههای شادابش کام انسانهای رنج کشیده و دردمند را شیرین خواهد کرد.»(۲)
این دوره امید او است بعدها که شکست فرا میرسد او متعجب از خود میشود که چرا تا به این حد شاد، خستگیناپذیر و امیدوار بوده، او این روحیه خود را در تاملی در هشت سال بعد یعنی در آخر شاهنامه ۱۳۳۸ اینگونه بازتاب میدهد:
من به سان برهگرگی شیر مست آزاده و آزاد
میسپردم راه و در هر گام
گرم میخواندم سرودی تر
میفرستادم درودی شاد
این نثار شاهدار آسمانی را
که به هر سو بود و بر هر سر
(آخر شاهنامه- برف)
بعد از امید طبق تاریخ ادوار نوبت شکست فرا میرسد. او در همان آخر شاهنامه که تاملات تاریخی وی و نگاه او به گذشته نیز است، توفان شکست را اینگونه میسراید:
با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد
«این مباد! آن باد!»
ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست…
(آخر شاهنامه- میراث)
بدین سان اخوان در کوشش به رخنه به فراسوی واقعیت و رسیدن به جهان آرمانیاش شکست میخورد، بالاخره زمستان ۱۳۳۵ میگذرد و ما در آستانه «آخر شاهنامه» ۱۳۳۸ قرار میگیریم، اینبار تنش او شدت میگیرد او نه میتواند بدینزندگی تن در دهد و با محیط بسازد و نه میتواند از این زندگی بگریزد. این تنش همچون تنش ادواری شکست و امید همواره او را با خود به التهاب وامیدارد اما اکنون ۱۳۳۸ است و نوبت امید است که بعد از شکست رخ نماید. شاید بهرغم بدبینی زمستان این احتمال را برای خود محفوظ نگه دارد که بالاخره چنان جهانی در نهایت دست یافتنی است. او این امید را دارد که بهرغم شکست، افق روشنی پیش روست بنابراین او جا عوض میکند و به قطب مخالف ادوار خود میپیوندد و در ضمیر ناخودآگاه خود، همان ناخودآگاهی که در سمبلها ریشه دارد یا بالعکس سمبلها در آن ریشه دارند، آن را اینگونه بازتاب میدهد و میگوید:
قاصدک هان ولی… آخر… ای وای
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی… کجا رفتی آی؟
راستی آیا جایی خبری هست هنوز
مانده خاکستر گرمی جایی
در اجاقی- طمع شعله نمیبندم- خردک شرری هست هنوز؟
(آخر شاهنامه- قاصدک)
به نظر میرسد در کمتر شاعری، تاریخ و اسطوره، امید و شکست، خودآگاه و ناخودآگاه، خط و دایره و… نظیر به نظیر اینگونه و اینطور همچون اخوان ثالث به هم میرسند. این را شاید بتوان تقدیر او دانست تقدیری که معلوم نیست خوششانسی است یا بدشانسیاش اما چه بسا آن نیز ادواری است!
۱) امید تخلص اخوان ثالث است.
۲) یادنامه صادق هدایت- تحلیلی از شعر امید نوشته دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ص ۲۳
منبع: روزنامه شرق