در اوایل حکومت ناصرالدین شاه، محل فعلی اداره ی پست، شهربانی سابق، وزارت دفاع ملی و … سراسر بیابان بود و سربازان در آن «مشق» می کردند، به همین سبب آن را میدان مشق می نامیدند. در دوران پهلوی دوم در بخشی از آن بناهای نظامی و دولتی ایجاد گردید و قسمتی از آن هم به صورت گردشگاه در آمد که به آن باغ ملی می گفتند. اما چندی نپایید که آن بخش هم به تصرف ساختمان ها درآمد، ولی با اینهمه نام آن و سردرش هنوز تا این زمان پابرجاست.
«میدان مشق، عکس از آنتوان سوروگین»
از حوادث مهمی که در این میدان روی داد، می توان به اعدام میرزا رضا کرمانی ضارب ناصرالدین شاه اشاره داشت. او که در حرم حضرت عبدالعظیم شاه را ترور کرده بود، تحت الحفظ به تهران آورده شد و تا زمانی که شاه جدید «مظفر الدین شاه» از تبریز برسد، در کاخ گلستان در مبال (مستراح) زندانی گردید، تا شاه او را به قصاص خون پدر به دار آویزد. عبدالله بهرامی درباره ی مراسم اعدام میرزا رضا می گوید:« در روز موعود به حقیقت حق قسم که من بدون جهت محزون بودم و از به دار آویختن او سخت گریه کردم. و حتا امروز هم پس از هفتاد سال همان احساسات را در خود دیده و برای حق شناسی به روح پر فتوح آن یگانه مرد شیر دل وطن پرست، کتاب مخصوصی راجع به سوانح عمری و معاصرین هم عقیده ی وی در دست گرفته و در صدد طبع و تکمیل آن هستم.»
آری میرزا رضا را در میدان مشق به چوبه ی دار آویختند، در حالی که عده ی زیادی سرباز و قزاق و نیز مردم تماشاگر از هر رده و دسته ای آنجا جمع بودند. پاسخ گویی او به هنگام استنطاق حکایت از آن می کرد که در منطق بسیار قدرتمند است و بهیچ وجه از جواب کم نمی آورد.
حاج سیّاح محلاتی می گوید: «بسیار ی از پرسش های بیجا را پاسخ نمی گفت و ابدا ً باکی از آزار و مرگ نداشت. هنگامی که به او گفتند:« تو را می کشند.»
تبسم کرد و گفت: « پس من که او را کشتم و آنجا ایستادم، نمی دانستم مرا می کشند؟»
کسی از او پرسید: «چرا شاه را کشتی؟ »
گفت:« برای آسایش مردم.»
دوباره به او گفت: « تو مگر بعد از او انوشیروان را برای سلطنت حاضر کرده بودی؟ یک نفر رفت، باقی همان اند، برای مردم چه آسایشی می شود؟»
میرزا رضا گفت: «تنها حرف صحیحی که در میان این مردم با این سئوال های بیجا و ایراد های غلط شنیدم، همین بود.» و ادامه داد: « والله در مظلومیت، عموم ملت ایران با من شریک هستند، من در بی غیرتی با ایشان شریک نبودم. من اگر چه با کشتن این شاه رفع ظلم نکردم، لکن به مردم فهمانیدم شاه هم مثل این مردم یک نفر بشر است و ممکن است یک نفر رعیت، مردم را از شر او خلاص کند و نیزمردم بفهمند وقتی می توان اصل و منشاء ظلم را قطع کرد، فروعات را بهتر می توان برید.»
پاسخ دندان شکن میرزا رضا برای همیشه می تواند سر مشق کسانی باشد که« کنج عافیت گزیده و رو به دنیا و پشت به آخرت می روند.»
او سهم خود را با مردم در «مظلومیت» می داند و به تعبیر خودش « بی غیرتی» در شراکت او با مردم جایی ندارد. جنازه ی میرزا رضا را یک روز بر سر دار نگاه داشتند و روز بعد در خندق کنار میدان مشق انداختند تا طعمه ی سگ های ولگرد و حیوانات وحشی شود. امروز از میرزا رضا و ناصرالدین شاه جز نامی باقی نمانده وباغ ملی و میدان مشق نیز در غوغای رفت و آمد هزاران هزار ماشین و اصوات بهنجار و نابهنجار و دود و غبار وغم گم شده است. و چند سال بعد … آیا اصلا ً کسی حدس می زند که اینجا روزی باغ ملی ای بوده و تفریحگاهی؟ و آیا هنوز کسی هست که بخواهد بهای شرکت در مظلومیت ملت ایران را با جان بپردازد و اما … اما در بی غیرتی آنان شریک نباشد؟
مأخذ:
۱ – تاریخچه ی ساختمان های ارگ سلطنتی تهران/ص ۲۹ تا ۳۰/ و۳۹ تا ۴۰
۲ – یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، معیرالممالک/ص ۳۵ و ۳۷
۳ – طهران قدیم/ج اول/ص ۷۵ و ۷۶
۴ – خاطرات حاج سیّاح/ص۴۶۳