در حوزۀ اخلاق با پدیدۀ متناقضنمایی مواجهایم که طی آن فاعل به خاطر چیزی بازخواست میشود که وقوع آن کاملا در اختیار او نیست یا عواملی در سعادتمندی او دخیلاند که خارج از ضبط و مهار او بودهاند. گرچه این موضوع در مکاتب اخلاقی باستان نیز محل بحث بوده است، این تامس نیگل بود که آن را «بخت اخلاقی» نام داد. در نوشتار حاضر سوزان ولف که برجستهترین شاگرد نیگل به شمار میآید با تمرکز بر یک نوع خاص از بخت اخلاقی و ارائۀ مثالهایی برای وضوح بخشیدن به آن، به فضیلت بینامی اشاره میکند که در پذیرش بخت اخلاقی مستتر است و بنا به آن انسان باید با انجام اعمالی مانند عذرخواهی، پرداخت غرامت و... مسئولیت اعمال خود و پیامدهای آنها را در حوزهای وسیع بپذیرد، حتی اگر آنچه در نهایت «از آبدرمیآید» از عهدۀ او خارج باشد.
برای بسیاری از ما، داوری درباره «اخلاق ماکیاولی»، کاری به غایت سهل و مختصر می نماید. این اندیشمند فلورانسی، عموماً به عنوان اصلی ترین مبین رویکرد غیراخلاقی به سیاست شناخته می شود که به «خشونت» و «فریب» مشروعیت می بخشد. او را آفریدگار این جمله بدنام می شناسیم که «هدف، وسیله را توجیه می کند» و نیز کسانی را که از این مشرب می نوشند، ملقب به «ماکیاولیست» می کنیم. اما در واقع، چیزی بیش از برداشت عرفی و تعبیر عامیانه از خلق و خو و شخصیت او وجود دارد.
فلسفه به معنای عام کلمه، مشتمل بر علوم گوناگون است. در اصطلاح قدما واژه فلسفه به مجموعه علوم حقیقی اطلاق می شود که خود به علوم نظری و علوم عملی قابل تقسیم است. منظور از علوم نظری آن دسته از دانش هایی است که هدف از فرا گرفتن آن ها خود دانش است؛ یعنی یاد می گیریم تا بدانیم. اما علوم عملی آن دسته از دانش هایی است که هدف از فراگیری آن ها عمل است؛ یعنی یاد می گیریم تا عمل کنیم. علوم نظری به طبیعیات، ریاضیات و الهیات (ما بعدالطبیعیه = متافیزیک) تقسیم می شوند و علوم عملی به اخلاق، تدبیر منزل و علم سیاست.
رویکرد بنتام به اخلاق مبنتی بر پی جویی لذت است، ولی نه پی جویی لذت خود فرد، بلکه پیجویی بیشترین لذت کل. به زعم بنتام ملاک و معیار داوری در مورد اعمال و کردار انسان ها، نتایج احتمالی آنهاست ونه اصول و قواعدی دینی یا مجموعه ای از اصول الزام آور که فارغ از نتیجه آن می بایست آنها را مورد متابعت و نصب العین قرار داد. بنتام در حصول بیشترین میزان سعادت کلی یا به عبارتی بیشترین مقدار مجموع سعادت به نحوه توزیع آن توجهی ندارد. اگر از دریچه نگاه بنتام به جهان نگریسته شود در پاسخ به این سئوال که بهتر است تعداد بیشتری از افراد از سعادتمندی و خوشی برخوردار باشند یا تعداد اندکی از بیشترین میزان خوشی. لاجرم دومین فرض ارجح داده خواهد شد. بنتام در تطبیق بی طرفانه محاسبه لذت بیان می دارد: "هرکس یک نفر به حساب می آید نه بیش از یک نفر".
سیاست از دیرباز با ورود به قالب فکری فلاسفه با نوعی فضیلت باوری و سعادت مداری عجین شده است چرا که فلسفه سیاسی از باستان تا روزگار نو، اغلب هرآنچه به نگارش درآورده به نیت سوق دادن آدمی به سمت خیر برین بوده است. از همین روست که به کرات طرح انواع شهر زیبا و آرمانشهر و مدینه فاضله و شهر خدا در دستگاه دانایی آنها ریخته شده است. چنانچه حتی ارسطو اخلاق را به مثابه «دیباچه ای بر سیاست»1 مد نظر آورده و غایت فلسفه سیاسی را وصول یا کمک به وصول سعادت تعریف کرده است. اگرچه در هر دوره، سعادت به فراخور ساختارهای یک سرزمین تعریفی منحصر به فرد به خود گرفته است، اما این خود به نسبی بودن اگر نه اخلاق فی نفسه، لااقل نسبیت روایت های اخلاقی دامن زده است.
Sittlichkeit یا «قلمرو اخلاقی» (ethical order) هگلی، بهعنوان سادهترین شکل جامعة عقلانی تفاوتی میان عادات (customs) و قوانین (laws) نمیشناسد. بهعبارت دیگر، در این قلمرو اخلاقی هیچ تفاوتِ منطقی میان عادات و رسومِ دادهشده و قوانینِ وضعشده وجود ندارد، و «آنچه هست» با «آنچه باید باشد» یکی است.