انقلاب صنعتی و دگرگونیهای ژرف اجتماعی اروپای سدهی نوزدهم، به گونهای «اینجهانی شدن» در گسترهی فلسفه نیز انجامید. آرزوی توضیح عقلی کل جهان از گذر متافیزیک رنگ باخت و دانشهای گوناگون خود را از اقتدار فلسفه رهانیدند. خوشبینی برای پیشرفت، با دانش و فنآوری گره خورد و به آنها دل بست. این سده را عصر افول نظامهای بزرگ فلسفی میدانند. آرتور شوپنهاور یکی از فیلسوفان این دورهی گسست است. ۲۲ فوریهی امسال، ۲۲۰ سال از تولد وی میگذرد. شوپنهاور تغییری در بنیاد فلسفهی پس از کانت که عمدتا معرفتشناسی بود ایجاد کرد و کوشید جهان را برپایهی قدرت اراده توضیح دهد. او معتقد بود که سرشت درونی جهان نه چیزی عقلانی، بلکه رانشی تاریک و ارادهای کور است. شوپنهاور خطوط اساسی جهان را در رنج، نامساعدت و بیمعنایی میدانست و بر این باور بود که از کشش درونی ارادهی جهان، تنها به یاری هنر، دلسوزی و قطع تعلق میتوان رهایی یافت.