نام واقعی استاندال ، هنری بیل است . استاندال بعد از بالزاک از مهمترین نویسندگان فرانسوی است . او یکی از پیشکسوتان ادبیات رئالیسم انتقادی نیز هست . به نظر هم عصران او، چون آثار استاندال اغلب اتوبیوگرافی گونه بودند، نام مستعار را اختیار کرد تا مورد پیشداوری غلط کلیسا و فضول های باسواد قرار نگیرد.
کامو هرگونه قصدی را در ساختن یک فلسفهی پوچ انکار میکند؛ بلکه در کار بررسی یک حساسیت است و میکوشد چیزی را وصف کند که به باور او بیماری روحی ویژهی روزگار ماست.» در افسانهی سیزیف که بر گرفته از اساطیر یونانی است او به توصیف قهرمانی میپردازد که محکوم به غلتاندن سنگی تا بالای کوه است و این کار را در حالی انجام میدهد که میداند هیچ انتها و پایانی در انتظارش نیست با اینهمه در انجام آن احساس رضایتمندی و خشنودی میکند. در همین کتاب کامو مینویسد: «همینجاست که من درمییابم امید نه تنها نمیتواند برای همیشه دوری گزیند بلکه میتواند به کسانی که در پی رهانیدن خود از بند آن هستند نیز یورش ببرد.» در مقدمهی همین اثر – افسانهی سیزیف - کامو به این مطلب اشاره میکند که «پوچ را تا به امروز همچون سرانجام کار پنداشتهاند، اما این کندوکاو آنرا به منزلهی آغاز حرکت انگاشته است.»
نویسنده در تلاشی استادانه بخش اول داستان را می چیند تا بخش دوم را توجیه کند و با آن و از آن بخش دوم و پایان داستان را به سرانجام داستانی خود برساند. قضیه ای که به نظر خود مورسو « ساده » می آید و دنیای داستان و هستی او را بر هم می ریزد. زن، سیگار و ... از نظر مورسو یعنی آزادی و دوری از این ها یعنی مجازات و محروم شدن از آزادی. اما « عادت » این مجازات ها را هم از بین می برد. کامو با استفاده از عادت به درون شخصیت های نام دار داستانش، مثل : مادر، سالامانوی پیر، سگش، توماس پرزه و ... رخنه کرده و هستی داستانی آن ها را تصویر و تفسیر می کند. همه و همه به زندگی که می کنند عادت کرده اند. مادر به تنهایی و سکوت آسایشگاه، سالامانوی به سگش، توماس پرزه به مادر، افراد آسایشگاه سالمندان به هم و ... . به قول مادر : « آخرش آدم به همه چیز عادت می کند ». و این عادت است که زندگی اینان را پیش می برد. آدم ها تنها برای فرار از تنهایی ها و برای برون رفت از مشکلات احساسی خود تن به عادت به چیز هایی را می دهند که گاه مثل سگ سالامانوی زشت و کریه و آزار دهنده است. اما در دنیایی که تنهایی و فردیت رکن اول آن است باید با حقیقتی دروغی ، عادتی روزگار گذرانید و زندان را هم به بر حسب عادت به خانه خود بدل کرد. چون چاره ای نیست!