در وهله اول، دیدگاه شریعتی در قبال مارکسیسم متناقض به نظر میآید. گاهی شدیدا به محکومکردن آن میپردازد و گاهی نیز در جای دیگر مفاهیمی را از آن آزادانه به عاریه میگیرد. این تناقض ظاهری، باعث میشد که بعضیها او را از نظر سیاسی ضدّ مارکسیسم قلمداد کنند، دیگران تصور میکردند که او مارکسیستی است که عقاید واقعی خود را تحت پوشش اسلام پنهان میدارد، افراد دیگری هم بودند که او را یک فرد مبهوت و یک روشنفکر متحیّر معتقد به خط سوم قلمداد میکردند. این تناقض ظاهری، هنگامی برطرف میشود که بدانیم از نظر شریعتی سه مارکس و بنابراین سه تعبیر مارکسیستی جداگانه وجود دارد...
کشف مهم مارکس عبارت است از توضیح نهائی رابطه سرمایه با کار و یا به عبارتی دیگر اثبات این امر که چگونه در بطن جامعه امروزی، در درون شیوه تولید سرمایهداری استثمار کارگران توسط سرمایهداران عملی میگردد. از زمانی که اقتصاد سیاسی این نظریه را مطرح ساخت که کار سرچشمه تمامی ثروتها و همگی ارزشها است، طرح این پرسش اجتنابناپذیر گشته بود که پس چگونه سازگار است که کارگر مزدور تمامی ارزشی را که در نتیجه کار او حاصل میشود، دریافت نمیدارد و بلکه باید بخشی از آنرا به سرمایهدار بدهد؟ هم اقتصاددانان بورژوا و هم سوسیالیستها کوشیدند بهاین پرسش پاسخی مبتنی بر منطق علمی بدهند، اما تلاششان بیهوده بود تا آنکه مارکس راه حل خود را ارائه داد. این راه حل عبارت از آن است که شیوه تولیدی امروزین سرمایهداری برای حیات خود به دو طبقه اجتماعی نیاز دارد. از یکسو سرمایهدارها که مالکیت ابزار تولید و وسائل زندگی را در اختیار خود مییابند و از سوی دیگر پرولتاریا که فاقد چنین مالکیتی است و برای بهدست آوردن وسائل زندگی، تنها یک کالا، یعنی نیروی کار خود را میتواند بفروشد. اما ارزش یک کالا بهوسیله مقدار کاری تعیین میگردد که برای تولید آن مصرف میشود، یعنی بر پایه مقدار کار لازمی که برای تولید مجدد آن کالا بهکارگرفته میشود، یعنی ارزش نیروی کار یک انسان معمولی در یک روز، در یک هفته، در یک ماه، در یک سال، یعنی بهوسیله مقدار لوازم زندگی که برای نگهداری آن مقدار نیروی کار طی یک روز، یک هفته، یک ماه، یک سال ضروری است. فرض کنیم کارگر برای یک روز وسائل زندگی خویش به شش ساعت کار برای تولید آن نیاز دارد و یا امری که مشابه آن است: مقدار کاری که در آن وسائل زندگی نهفته است، شش ساعت کار را نمودار میسازد، در آن صورت ارزش کار یک روز خود را در مقدار پولی متجلی میسازد که شش ساعت کار را مجسم میسازند.
اغلب فیلسوفان راست می پندارند که آزادی و برابری چنان با یکدیگر ناسازگارند که دست یافتن به یکی رسیدن به دیگری را ناممکن می سازد. به باور آن ها هنگامی که آزادی و برابری بدین سان رویاروی هم قرار می گیرند، باید آزادی را بر برابری ترجیح داد. برخی فیلسوفان از این موضع گیری ابراز تأسف می کنند و برخی دیگر ایرادی در آن نمی بینند. بر عکس، اغلب فیلسوفان چپ عقیده دارند: اعم از اینکه هیچ تعارض واقعی میان برابری و آزادی نباشد، و یا اینکه چنین تعارضی بین آن ها موجود باشد، باید برابری را بر آزادی ترجیح داد؛ زیرا عدالت مستلزم برابری است و لزوماً بر دیگر ارزش های سیاسی برتری دارد.
لوکاچ به علم اعتقادی ندارد؛ او به پیروی از مارکس معتقد است که علم مقولهای اجتماعی است. بنابراین علم فیزیک که گالیله و کپلر بنا نهاده اند بر اساس الگوی تولید کالا در جامعۀ بورژوایی است؛ و چون علم فیزیک، طبیعت را که فراگرد یا امری سیّال است در قالب مفاهیم خود، تثبیت و لایتغیر میکند یعنی آن را به شیء صلب تنزل میدهد، پس علم، مظهر از خود بیگانگی وعامل تبدیل فراگرد های سیال و گذرا به شیء(یا کالا) است.