انکسیمندروس (۵۴۷-۶۱۰ قبل از میلاد)معتقد بود ضرورتی ندارد آب یا هوا یا آتش را قطعاً به عنوان اصل یا صورت نخستین جسم مشخص سازیم. علت مادی و عنصر نخستین اشیاء چیزی بی کران و نامتعین (آپایرون)است که همه اشیاء از آن پدید آمده و دوباره به آن باز خواهند گشت. این ماده نامحدود، همه جهان های بی شمار را دربر گرفته و زمان بدین سان تعیین کننده پیدایش، هستی و از میان رفتن است. حرکت جاویدان است و در نتیجه همه آسمانها در آن به وجود می آیند؛ زیرا بدون حرکت، پیدایش و زوال وجود ندارد. مقدر است اشیاء بار دیگر از اصل خود دور گردند تا بتوانند بی عدالتیها و کینه جوییها و ستمهای روا داشته خود نسبت به یکدیگر را در مدتی معلوم و محتوم جبران کنند. جهان به صورت مجموعه اضدادی نظیر گرمی و سردی و رطوبت و خشکی در مقابل ما نمایش می یابد و لذا مناسبتر است اضداد را همچون موجوداتی منفک از توده ای بدانیم که هیچ یک از اضداد را اختصاصاً به عنوان ماده اولی یا جوهر نخستین در بر نگرفته است. این عناصر با یکدیگر تضاد دارند؛ چنانکه هوا سرد است و آب، مرطوب و آتش، حرارت دارد و لذا در صورت بی کرانی یا عدم تناهی هر یک از این عناصر، دیگر عناصر مجالی برای ظهور نمی یافتند. پس جز یک جوهر جاوید و لایزال نباید وجود داشته باشد و آن عبارت از چیز یا امر نامتعینی است که ماسوا را به وجهی احسن پدید آورده است.
افلاطون در کتاب جمهوری خود، جامعهای را ترسیم می کند که هر یک از گروه های جامعه، اعم از کارگران، فیلسوفان، جنگجویان و... تلاشی همه جانبه و در عین حال کار ویژه مستقلی را بر عهده داشتند و تنها در اثر کناکنش آنها بود که جامعه عدالت پیشه افلاطون شکل می گرفت. افلاطون از طبیعت این گروه بندی و اینکه چرا بعضی از انسانها در نقشهای خاصی قرار می گیرند، بحثی به میان نکشید؛ جز آنکه به حکم طبیعت هر کس در نقشی خاص قرار میگیرد. در واقع، با این بیان تمامی مکانیسم یا چگونگی عمل را در هالههایی از ابهام رها کرد.
اندیشهها، نظریهها و فلسفهها همه برآمده از ذهن و فکر انسانها هستند. از گذشتههای دور تا به امروز در همه جوامع، کشاکشهای بزرگی میان سادهاندیشی و افسانهپردازی از یک سو و دانش و دانایی علمی از سوی دیگر وجود داشته است. در جریان این کشاکش و ستیز بزرگ، سرانجام دانسته شد که واقعیتها و حقیقتهای برآمده از آنها از افسانهپردازیها متفاوتند. بنابراین اندیشهها، نظریهها و فلسفهها با روندی ستیزهآمیز تحول یافتهاند. نظریات فیلسوفان یونان باستان و بعد از آنها، از وضعیت اجتماعی- سیاسی دولت- شهرها، از شرایط تاریخی خاص سرزمین یونان از قرن ششم قبل از میلاد به بعد جوشید و احتمالا بدون وجود این وضعیت، بیان نمیشدند. در این مقاله برآنیم که فلسفه سیاسی یونان باستان را در آیینه تفکرات فلاسفه سه گانه یعنی سقراط، افلاطون و ارسطو مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
افلاطون در سال ۴۲۷ پیش از میلاد در آتن زاده شد و در سال ۳۴۷ در همانجا چشم از جهان فروبست. وی از خانوادهای ممتاز و اشرافی بود. در آغاز به هنر شعر روی آورد. در نوجوانی از کلاسهای درس همواره پر از شاگرد سوفیستهایی چون گورگیاس و پروتاگوراس دیدن کرد و خیلی زود به سیاست علاقمند شد. خود او بعدها گفته بود که تصمیم داشتم به محض یافتن استقلال شخصی، وارد عالم سیاست شوم و در مدیریت دولت نقشی بر عهده گیرم.
پارمنیدس نخستین کسی ست که درباره متافیزیک بحث کرده است. این فیلسوف در قرن ششم قبل از میلاد مسیح می زیسته است. پارمنیدس را "پدر متافیزیک" می دانند اگرچه وی واژه متافیزیک را به کار نبرد و این واژه برای نخستین بار توسط آندرونیکوس دو رودس یک قرن قبل از میلاد مسیح به کار برده شد. پارمنیدس در اثرش با نام "درباره طبیعت" به شرح شهودی که درباره هستی برایش ییش آمده بود یرداخت و توضیح داد که در یک ارابه با استقبال فرشتگان به درهای عدالت رسید.
ارسطو طرحی دارد که از برخی جهات شبیه طرح افلاطون در جمهوری است. یکی از نکات محوری افلاطون این است که استقرار نظمی سلسله مراتبی از مؤلفه های نفس مزیتی مهم دارد و وی نشان می دهد که چگونه فضایل سنتی می توانند مورد تفسیر واقع شوند تا نسبت میان عقل و مؤلفه های کمتر عقلانی نفس را هدایت یا بیان کنند.
دموکریتوس فرزند هگسیستراتوس و زادگاه وى شهر آیدرا بود. هرچند سال تولد وى به درستى مشخص نیست اما مى توان سال تولد وى را در حدود ۴۶۰ پیش از میلاد دانست. گروهى نیز سال تولد وى را هشتادمین المپیاد مى دانند. گفته مى شود وى عمرى طولانى داشته است و هنگام مرگ ۱۰۹ساله بوده است و بدین ترتیب سال مرگش را حدود ۳۸۰ مى دانند. درباره زندگى و رویدادهاى عمر وى گزارش هاى فراوانى در دست است که جز اندکى از آنها بقیه همه افسانه و ساختگى است و اصالت تاریخى ندارد. اما آنچه از این میان مى توان پذیرفت این است که وى در جوانى با لوکیپوس ارتباط داشته و نزد وى چیزهاى زیادى آموخته است. رویداد مهم در زندگى این فیلسوف سفرهاى فراوانى است که وى به کشورهاى آن دوران و در جست وجوى دانش و گرد آوردن تجارب و دانستنى ها کرده بود.
فیثاغورث بعدازسفربه مصروبابل گفته بودکه ریاضیات کلیدفهم جهان هستند واصول ریاضی اصول خوداشیاء میباشند وجهان یک ساختارریاضی دارد که اعداد وروابط ارقام درآن ماهیت واقعیات راتعیین میکنند وبرتمام جهان نظم وعدد حاکم هست.طبق نظراو خلاف نخستین فیلسوفان طبیعی- جهان ازماده تشکیل نشده بلکه ازفرم وعدد بوجود آمده واعداد وارقام فرم جهان هستند و دلیل تشکیل جهان اعداد وروابط ارقام است بخصوص عدد(یک)- چون هرعدد دیگری مجموعه ای است از رقم یک . چون آنزمان کوشیده شد تانظم واقعیات رابراساس ریاضیات تفسیر کنند ریاضیات توانست اززیر سلطه فلسفه آزاد شود.برای فلسفه دین والاهیات حتا تازمان کانت اهمیت اصول ریاضی غیرقابل صرف بود.فیثاغورث توانست نظریه ریاضی خودرا به موسیقی علمی وحرکت ومسیر ستاره گان درعلم نجوم نیز تعمیم دهد.اوغیر ازمفهوم عدد به طرح مفاهیم نظم و آهنگ نیز پرداخت.امروزه گفته میشود که بدون فیثاغورث خداشناسی هرگز به جستجوی مدارک و دلایل منطقی نمی پرداخت.