بِنِدیکتوس دِ اسپینوزا فیلسوف هلندی سده هفدهم از زمره فیلسوفانی بود که گفته رودکی درباره او راست میآید که در سوگ شهید بلخی ضایعه فقدان او را «از شمار دو چشم یک تن کم، اما از شمار خرد هزاران بیش» توصیف کرده بود. اسپینوزا نخستین فیلسوف یهودیتبار دوران جدید اروپا بود که در خانوادهای از مهاجران پرتغالی در ولایات متحده به دنیا آمد. خانواده او از شمار یهودیانی بودند که به دنبال فتح مجدد شبهجزیره ابیریا ــ شامل اسپانیا و پرتغال ــ که بر فرمانروایی مسلمانان پایان داد، در اوج تفتیش عقاید، به ظاهر به مسیحیت گرویده بودند، اما در باطن به دیانت پدران خود بودند.
سیدجواد طباطبایی پژوهشگر فلسفه و تاریخ و سیاست در سال ۱۳۲۴ در تبریز متولد شد. به گفته خودش: با پایان جنگ جهانی دوم تبریز به اشغال ارتش سرخ درآمد من درست در این شب متولد شدم. وی در دروس فلسفی آیتالله غَروی در کلاسهای اسفاراربعه جواد مصلح شرکت کرده بود لیسانس حقوق را از دانشگاه تهران گرفت وی از یازده سال تحصیل از دانشگاه سوربن فرانسه مدرک دکتری خود را گرفته و رساله دکتر خود را تحت عنوان اندیشه سیاسی هگل جوان تدوین کرد. وی در دانشگاههای سوربن و تهران تدریس و پژوهش کرده معاون اسبق پژوهشی دانشگاه شهیدبهشتی بوده و عضو هیدت علمی دانشنامه جهان اسلام، برنده جایزه نخل طلای علمی فرانسه به دلیل پژوهشهای عمیق فلسفی، عضو هیدات علمی دایره المعارف فرانسه و تدوین برخی از مدخلهای آن.
مفهوم عدالت در کانون هر اندیشه ى فلسفى در باره ى سیاست قرار دارد. به جرئت مى توان گفت که اختلاف در آراءِ بسیارى از اندیشمندان سیاسى به اختلاف دریافت آنان از این مفهوم باز مى گردد، و اگر بتوان این اختلاف دریافت را به درستى توضیح داد، راه تبیین اختلاف آراء نیز به طور عمده هموار مى شود. شکّى نیست که اختلاف میان دو فیلسوف پر آوازه ى یونانى، افلاطون و ارسطو، در مجموع به دریافت متفاوت آنان از مفهوم عدالت باز مى گردد.
جواد طباطبایی در ایران خیلی زود به شخصیتی صمیمی در میان اهل اندیشه و نظر تبدیل شد؛ چنان که اکثر دانشجویان و اصحاب فکر در گفت و گوهای غیررسمی میان یکدیگر، وی را با نام کوچک یعنی «سید جواد» خطاب می کنند. اقبال اندیشه او را شاید در مواجهه صادقانه و جدی اش با تاریخ فکری ایران بتوان جست و یافت که از خلال نوشته هایش به خوبی پیداست. خوانندگان جدی و پیگیر آثار او تا حالا باید «مکتب تبریز» را خوانده و منتظر جلد دوم آن باشند. این یادداشت نیز مروری است بر فصلی از «مکتب تبریز» که به نظریه اصلاحات در ایران پرداخته است. آنچه در این فصل بیش از سایر مطالب، نظرم را به خود جلب کرد، بخشی بود که در ارتباط با مجدالملک و «رساله مجدیٌه» وی نگاشته شده بود.روایت طباطبایی از نظریه اصلاحات، از سفرنامه های ایرانیان به خارج از کشور شروع شده و بعد به رساله های رجال سیاسی می رسد که در میان آنها، نام اشخاصی از قبیل عبداللطیف شوشتری، میرزا ابوطالب خان و میرزا صالح شیرازی، در کنار نام مردی چون میرزا ملکïم خان به چشم می خورد و طباطبایی این اسناد را در زمره «نخستین تاملات درباره اصلاحات» به شمار می آورد.
دو سال پیش بود که «جدال قدیم و جدید» سید جواد طباطبایی روی پیشخوان کتاب فروشی ها رفت و تب سید جواد- پس از یک چندی که فروکش کرده بود- فراگیر شد. این فراگیری اما به واسطه پنجاه صفحه مقدمه ای بود که براین کتاب جدید ضمیمه شده بود. ضمیمه، چون چندان مرتبط با محتوای کتاب نبود و خود،بنیانی مستقل داشت: من متهم می کنم.« شایگان متوهم است. سروش نقال مثنوی است.دوستدار دین خوست. شریعتی دانشجوی جامعه شناسی است و....»
پروژه ای که می خواست خودش را جدا کند و بگوید ما در ایران برای اولین بار می توانیم پرسش هایی را مطرح کنیم که روشنفکری در ۱۵۰ سال گذشته نتوانسته مطرح کند و احتمالاً می توانیم پاسخی برای آنها داشته باشیم نه تنها موفق به ارائه پاسخ نشده بلکه اساساً سوال را هم نادرست مطرح کرده است. اگر عرفان مولوی را با بحث الهیات مسیحی خلط نمی کردیم مشکل سکولاریزاسیون را می شد آسان تر حل کرد.