اگر تنها یک چیز وجود داشته باشد که وولف بیش از همه دوست داشته باشد، آن جمله های نا تمام، مکالمه های شکسته ، و سوالهای بی جواب و بی قاعده است. مانند خطهای هادی که طرح مبهمی دارند و زود از هم می پاشند. همین چیزها ویژگی خاص پوچ و بیهوده ی خود را به زندگی پارجیترها و دوستانشان در رمان سالها می دهند. آنها آدمهای بسیار خوبی هستند، اما هیچ نیازی ندارند، چیزی نمی خواهند، و به هیچ جایی در زندگی شان نمی رسند. به نظر می رسد که نویسنده از این موضوع آگاه است و شخصیتهایی را برای ارائه قضاوت در باره ی این آدمها معرفی کرده است. این شخصیتها رویای عملکرد متفاوتی نسبت به افراد قبلی را در سر می پرورانند، اما تفاوتی که آنها مجسم می کنند آنقدر مبهم، معنوی و احساسی است که راز بازی را افشا می کند. نورث، پگی و نویسنده هیچکدامشان معتقد نیستند آنچه که شاهدش هستند انحطاط نظام اجتماعی است و اراده ی عمل در دنیای مادی اصل لازم برای هر گونه تجدید معنوی واقعی است.
در آثار ویرجینیا وولف بیش از هر رمان نویس انگلیسی دیگر ، نویسنده ی داستان با مشکل از هم گسیختگی مشخصه معنایی عام و نتایجش در رمان مواجه است . رمان نویسی که می پرسد، "منظور از واقعیت چیست؟" و در جواب می گوید، "به نظر چیزی غیر قابل پیش بینی و اعتماد که این لحظه در جاده ای غبار آلود، لحظه ای در تکه روز نامه ای در خیابان و لحظه ی دیگر در نرگسی زرد در آفتاب است." و همچنین قدرت باور مردم و عقاید عام در اصولی که باعث تمایز بین نویسندگان هم دوره اش و اسکات و جین آستین است را متذکر می شود، ملزم به وجود منتقد برای توضیح اینکه چرا و چه می کند، نیست.
هنر منحصر به فرد ویرجینیا وولف در خلق انسان از دو مهم نشات می گیرد؛ ایمان به ناقص بودن آگاهی ما انسانها از یکدیگر و اطمینان به اینکه همنوعان ما هرگز در ما احساسات عمیق و با ارزش به وجود نمی آورند. این روش توده ای و واحد است(۲۰) بنابراین جداسازی یک تصویر که تجسم یک شخصیت داستانی خاص باشد با توصیف و نمایش ممکن نیست. علی رغم نظر آقای فورستر، به نظر من این عقیده که آدمهای آثار وولف کمتر از شخصیتهای آثار بزرگ به خاطر می مانند، اشتباه است. خانم رمزی، خانم دالووی، النور پارگیتر، هر کدام از شخصیتهای اصلی در رمان میان پرده ها (۲۱) و خیلی از شخصیتهای دیگر در کتابهای دیگر ایشان، در ذهن خواننده زندگی می کنند و ظرفیت همدلی خیالی خواننده را بسط می دهد. او همدلی را فرا می خواند نه قضاوت و بیش از آنکه بتوان بر شخصیت های او احاطه داشت(۲۲)، می شود آنها را درک کرد(۲۳). وولف خودش را از کتابهایش محو می کند، و دید ناقص و اجمالی خواننده جایگزین چشمی که همه چیز را می بیند می شود. اگرچه تجربه ای که فراروی ما قرار می گیرد فراتر از یک تجربه ی معمولی است.