این مقاله با عنوان مقایسه و بررسی تطبیقی بادهی عرفانی در اشعار دو تن از شاعران عارف، حافظ شیرازی نمایندهی فرهنگ و ادب ایرانی و دیگر ابن فارض مصری برخاسته از فرهنگ عربی و مصری میپردازد. این مقاله نشان میدهد که تشابهاتی در اندیشههای عرفانی این دو شاعر در زمینهی وصف بادهی عرفانی وجود دارد. اندیشههای عرفانی در این زمینه در اشعار ابن فارض برجستهتر از اندیشههای حافظ میباشد. ولی اشعار حافظ از لحاظ غنای هنری و لطف شعری در سطح بالاتری از ابن فارض قرار دارد. حافظ در بعضی از تعابیر و مضامین عرفانی از اشعار ابن فارض از جملهی خمریهی او تأثیر پذیرفته است.
موضوع این مقاله بررسی امکان تطبیق مفهوم «دیگری» در فلسفهی لویناس و «معشوق» در شعر حافظ است. فلسفهی لویناس، فلسفهای اخلاقی است. و به عقیدهی او شرط امکان اخلاق، دیگری است. دیگری سوژه را متعین میکند. اما این دیگری همواره در نسبت غیریت با سوژه قرار دارد. دیگری، مطلقاً غیر است. بنابراین دیگری نامتناهی است. اما آنچه سوژه، عدم تناهیِ دیگری را در آن مییابد، چهره است. چهره به مثابهی روزنی به ساحت نامتناهی دیگری، فراوان مورد توجه لویناس قرار گرفته است. بر این اساس سوژه در چهرهی دیگری مسئولیت بینهایت خود را درمییابد. در واقع مسئولیت همه کارهای دیگری با سوژه است و از آن رو که این مسئولیت نامتناهی است، سوژه همواره احساس تقصیر میکند. در مقابل، در شعر حافظ «معشوق» از جایگاه ویژهای برخوردار است. معشوق شرط امکان عشق است. اوست که عاشق را در جذبهای همواره به سوی خود میکشد بیآنکه با او یکی شود. عاشق، معشوق را در نهایت کمال مییابد و خود را هر دم مشتاقتر میبیند. از این رو خود را مسئول میداند و در راه این مسئولیت، دشواریها را موهبتی از جانب دوست میانگارد. بنابراین ملاحظه میگردد که معشوق حافظانه تا حد زیادی با دیگریِ لویناسی مشابهاند.
هر فرد ایرانى رابطهاى شخصى با حافظ دارد. این که آن فرد فرهیخته است یا عامى و عارف است یا رند (به تعبیر حافظ در وصف خود) چندان اهمیتى ندارد. هر ایرانى در حافظ بخشى از خویش را باز مىیابد و با او زوایاى نامکشوفى از خاطرهاش را کشف مىکند، یعنى یاد روحنواز و عطرآمیز باغى در دل که تنها باغبانش اوست. به سبب همین ارتباط است که مزار شاعر زیارتگاه جملگى ایرانیان است: همه به آنجا مىروند تا حضور او را یا دستکم بخشى از آن را بازیابند. از کاسب و کارمند گرفته تا روشنفکر و شاعر و تا گداى ژندهپوش، همه به آنجا مىروند تا خویشتن را بازیابند و پیام شاعر را در سویداى دل بشنوند.
مستیای که واژه را الهی میسازد (مقایسه عمر خیام،ابن فرید،حافظ و دو شاعر قرن 21 مکزیک)