آیا نیازی به اصول اخلاقی برای تنظیم روابط اجتماعی هست؟ آیا کسی در جهان بر مبنای اصول اخلاقی رفتار و برخورد میکند یا حتی اصلاً کسی میتواند بر آن مبنا رفتار و برخورد کند؟ آیا انسانها به خودی خود، در سازگاری با هنجارهای اجتماعی، درست و اخلاقی رفتار نمیکنند و نیازی به اصول قطعی جهانشمول دارند؟ به پرسشهایی اینگونه دربارۀ اخلاق همواره دو پاسخ یکسره متفاوت و در عین حال متضاد داده شده است و هیچگاه تشخیص پاسخ درست امری ساده نبوده است. هر دو پاسخ هم درست و هم نادرست به نظر میآیند و این بر پیچیدگی مسئله میافزاید.
در مباحث فلسفه اخلاق نظر کانت از سه وجه موردتوجه است. اول آنکه این نظریه بهطور مستقل و بهعنوان یک تئوری اخلاقی در کنار دیگر نظریات مورد توجه و کاوش فیلسوفان قرار گرفته است. دوم اینکه وقتی در مباحث اخلاقی از معیارهای کلی درستی و نادرستی و خوبی و بدی افعال انسانی صحبت میشود، معیار وظیفهانگارانه کانت در فلسفه اخلاق مورد کاوش قرار میگیرد و بالاخره از این منظر که آیا مفاهیم اخلاقی از امور واقعی حکایت دارند یا نه نیز میتوان پای فلسفه اخلاق کانت را به میان آورد. کانت از آن دسته فیلسوفانی است که قایل است مفاهیم اخلاقی حاکی از واقعیات خارجیاند از اینرو نظریه اخلاقی کانت نظریهای واقعگرایانه است که بر عناصر وظیفه و تکلیف تاکید فراوان دارد.
ایمانوئل کانت، فیلسوف بزرگ آلمانی، عمدتا در دو کتاب «سنجش خرد کنشمند» یا «نقد عقل عملی» و «بنیاد متافیزیک اخلاق»، به کنش و رفتار اخلاقی میپردازد. رفتار اخلاقی از نظر کانت، به معنای حس تکلیف است. حس تکلیف با اراده و خواست خیر، ملازم است. این حس تکلیف اما از دید کانت، امری عقلانی، ضروری و کلی است. تمام مسأله اخلاق کانت همین است که رفتار اخلاقی براساس صرف تکلیف، نه مصداق تکلیف، است. او تنها چند رهنمود حکمتی تعیین میکند؛ ازجمله اینکه «انسان، غایت است؛ نه وسیله». این اصل اساسی اخلاقی کانت به این معنا است که معیار هر رفتار اخلاقی، غایت در نظرگرفتن انسان است. باید با هر انسانی، در هر شرایط و موقعیتی، به مثابه یک غایت رفتار کرد. اگر رفتار ما باعث شود انسانی، وسیله رسیدن به غایات دیگر ما شود، چنین رفتاری، قطعا غیراخلاقی است.