در نگاه نخست شاید عجیب به نظر بیاید که فیلسوفی همچون شوپنهاور به جای حمایت از حقوق زن، زبان به ملامت وی گشوده است؛ زیرا همزمان با نیمه ی دوم زندگی شوپنهاور، فمینیسم کم و بیش هر چند نه به طور موفق، آغاز به کار کرده بود. گرچه دو دهه ی آخر قرن نوزدهم به عنوان یک نهضت توانست منشأ اثر شود و مورد توجه قرار گیرد. احتمالا″مطالبات و خواسته های همین نهضت باعث شد که شوپنهاور درباره ی زنان و حقوق آنان هر چند به نحو منفی سخن بگوید. اما غالب مفسران دو دلیل برای زن ستیز بودن وی ارائه کرده اند. اکثر قریب به اتفاق آنان بر این باورند که بدبینی شوپنهاور نسبت به زنان از یک سو، معلول شخصیت و تجربه ی ناکام وی در زندگی شخصی است؛ زیرا او در زندگی خاطره ی خوشی از روابط خویش با مادرش یوهانا تروزینر نداشت و به اندازه ی کافی «مهر مادری» نچشیده بود. مادرش را دائم از برخی کارهایش برحذر می داشت و او هم از تمسخر پسر ذره ای دریغ نمی ورزید. قطع روابط این دو نهایتا″تا مرگ مادر حدود ۲۴ سال مداوم به طول انجامید. شوپنهاور همواره مادرش را مقصر اصلی مرگ پدرش می دانست و نیز پس از مرگ پدر معاشرت مادرش را با گوته و متفکران رمانتیست را مذمت می کرد.
آرتور شوپنهاور (۱۸۶۰-۱۷۸۸) هرچند از قلمرو فلسفه دانشگاهی بیرون است اما با این حال یکی از مهم ترین فیلسوفان قرن نوزدهم به شمار میرود. فلسفه او دو آبشخور مهم دارد، یکی آرای فلسفی افلاطون و کانت، و دیگری مکاتب هندوئیسم و بودیسم. شوپنهاور آثار چندی نیز بر جای گذاشته است که از آن میان دو اثر اهمیت ویژه ای دارند: یکی درباره ریشه چهارگانه قضیه دلیل کافی (۱۸۱۳) که رساله دکترای شوپنهاور بود و به دانشگاه ینا عرضه گردید. بهطور خلاصه نقد این پیش فرض است که با تامل عقلانی میتوان جهان را توضیح داد یا تبیین کرد.
شوپنهاور (۱۸۶۰-۱۷۸۸) نیز همچون کانت و ارسطو بیشترین اهمیت را برای هنر قائل است. وی تصور ارسطویی هنر به مثابه شناخت را می پذیرد، اما از ارسطو فراتر می رود. به زعم وی هنر رازگشایی از سرشت واقعیتی است که حقایق مابعدالطبیعی را پیشاروی ما قرار می دهد. شوپنهاور- همچون افلاطون و کانت- پدیدار را از واقعیت فی نفسه جدا می کند. جهانی که در تجربه هر روزه بر ما آشکار می شود، باز نمود محض است. این جهان در سیطره اصول تفرد و جهت کافی قرار دارد- بر اساس اصل جهت کافی هر رویدادی جهتی دارد و بر اساس اصل تفرد هر شخص یا شیئی از دیگران مجزاست.
«نومن» در فلسفه شوپنهاور اراده یا خواست است. او همانند کانت بر این باور است که درک انسان از جهان و آنچه در آن است، مقید به زمان و مکان است و بدون چنین قید و شرطی شناخت امکانپذیر نیست و شناخت تنها از طریق نسبتهای زمانی و مکانی و رابطه علت و معلولی حاصل میآید. شوپنهاور قلمرو مقید به نسبتهای زمانی و مکانی و رابطه علی و معلولی را قلمرو فنومنها و ذات این قلمرو را نومنها میداند. در فلسفه او این دوگانگی اگرچه حفظ شدهاست اما رابطه تنگاتنگی با یکدیگر دارند. هیچ عینی نیست که یکسره جدا و گسیخته از دیگر چیزها بر ما نموده شود. یعنی تمامی بازنمودهای ذهن ما (عین) به صورتی با بازنمسودهای دیگر در پیوند است.
آرتور شوپنهاور در ۲۲ فوریه ۱۷۸۸ میلادی در دانتزیک به دنیا آمد. او از خانواده ای هلندی که پدرش هاینریش شوپنهاور تاجر ثروتمندی که عشقش به آزادی و آزادی خواهی بسیار بود و مادر وی زنی با سیرت هنری و تمایلات ادیبانه بود. پدر آرتور چون دوست داشت پسرش شغل و کار او را تعقیب کند به او زبان های چند آموخت و جهت تعلیم تجربیات مفید او را با خود به نقاط مختلف برد. آرتور پس از مرگ پدر به دنبال تمایلات شخصی خویش رفت و پس از دریافت درجه مقدماتی ضروری در گوتاو وایمار به سال ۱۸۰۹ م به دانشگاه گوتینگن رفت و بعنوان دانشجوی پزشکی ثبت نام کرد. اما با مشارکت در مباحث فلسفی و استفاده از محضر استادان و آموزش های خاص سرانجام به سال ۱۸۱۳م موفق به اخذ درجه دکترای فلسفه با موضوع «مبنای چهاروجهی اصل جهت کافی» شد. او پس از اقامت چند ساله در درسدن اثر اصلی اش را نوشت (جهان همچون اراده و تصور). سرانجام به تاریخ ۲۱ سپتامبر ۱۸۶۰ م درگذشت. مطلبی که از پی می آید بررسی اجمالی برخی از مهمترین اندیشه های اوست.
انقلاب صنعتی و دگرگونیهای ژرف اجتماعی اروپای سدهی نوزدهم، به گونهای «اینجهانی شدن» در گسترهی فلسفه نیز انجامید. آرزوی توضیح عقلی کل جهان از گذر متافیزیک رنگ باخت و دانشهای گوناگون خود را از اقتدار فلسفه رهانیدند. خوشبینی برای پیشرفت، با دانش و فنآوری گره خورد و به آنها دل بست. این سده را عصر افول نظامهای بزرگ فلسفی میدانند. آرتور شوپنهاور یکی از فیلسوفان این دورهی گسست است. ۲۲ فوریهی امسال، ۲۲۰ سال از تولد وی میگذرد. شوپنهاور تغییری در بنیاد فلسفهی پس از کانت که عمدتا معرفتشناسی بود ایجاد کرد و کوشید جهان را برپایهی قدرت اراده توضیح دهد. او معتقد بود که سرشت درونی جهان نه چیزی عقلانی، بلکه رانشی تاریک و ارادهای کور است. شوپنهاور خطوط اساسی جهان را در رنج، نامساعدت و بیمعنایی میدانست و بر این باور بود که از کشش درونی ارادهی جهان، تنها به یاری هنر، دلسوزی و قطع تعلق میتوان رهایی یافت.
آرتور شوپنهاور در سال 1788 در شهر دانتزیگ یا گدانسک فعلی در آلمان متولد شد. بنا به خواست خانواده قرار بود بازرگان شود و در تجارت بینالمللی فعال شود، اما او به سراغ درس و دانشگاه و علم و تحقیق رفت. پیش از رسیدن به سی سالگی کتابی به نام جهان همچون اراده و نمایش نوشت و منتشر کرد که زیربنای همهی اندیشههای او را در طی سالیان بعدی زندگیاش تشکیل داد. او پس از کانت پا به عرصهی جهان اندیشهها میگذارد، بدیهی است که متاثر از کانت باشد و ابتدایش را از آرای کانت بیاغازد. هر چند که خود صاحبنظر است و در جریان فلسفهی غرب جایگاهی استوار مییابد. دربارهی آیین هندو و بودا صاحبنظر است و آنجا که از یگانگی عالم ذات یا حقیقت مطلق صحبت میکند نزدیکی بسیار به اصول هندو پیدا میکند. به مشابهت های اندیشههای غربی و شرقی اشاره میکند و جایگاه برجستهیی را در عالم هستی به هنر اختصاص میدهد.