بی تردید این مسئله که مشروطیت در ایران، که از رهگذر انقلاب مشروطیت در سال ۱۳۲۴ هـ حاصل شد و علی رغم جانفشانی ها و دلسوزی های حامیان و مدافعانش، آن گونه که بایسته و شایسته بود توفیق حاصل ننموده و به عبارت بهتر ناکام ماند، کمتر مورد تردید پژوهشگران تاریخ و تحلیلگران مسائل سیاسی ـ اجتماعی معاصر ایران است. در خصوص علل ناکامی مشروطیت در ایران قلم فرسایی های فراوان صورت گرفته و هر یک از محققین علت یا مجموعه عللی را متذکر شدند. در این مقال ضمن اذعان به اینکه وقایع و رخدادهای تاریخی معمولاً معلول مجموعه عوامل بوده و نگرش تک علتی به آنها مانع از ارائه تحلیل صحیح رخداد می شود، به تشریح یکی از عمده ترین عوامل نا کامی مشروطیت در ایران ـ که البته ارتباطی وثیق با یکدیگر دارند ـ یعنی عدم شکل گیری طبقه متوسط و بی سوادی، که به نظر نگارنده از مهم ترین دلایلی است که باعث عدم توفیق مشروطیت در ایران شد، پرداخته می شود.
در طول تاریخ ایران و به طور مشخص تاریخ معاصر، طبقه متوسط از یک سیر طبیعی برخوردار نبوده است. در حالی که در کشورهای پیشرفته طبقه متوسط موتور محرک و پیش برنده مولفه های مدرنیته و از جمله دموکراسی بوده، در ایران عهد قاجار، و سال های پس از مشروطیت طبقه متوسط به مفهوم مدرن تشکیل نشد. زیرا در ایران همواره طبقه متوسط تابعی از دولتمردان بوده و به لحاظ سیاسی نیز دنباله روی آن محسوب می شده است. لذا در پی توسعه صنعتی، گسترش شهر نشینی، تخصصی شدن مشاغل، توسعه آموزش و تحصیلات، توسعه نهاد های سیاسی و اداری در دوره های بعد کم کم طبقه متوسط شروع به شکل گیری کرد. اما آانچه مهم است در دوران مشروطیت و همزمان با پیروزی انقلاب مشروطه طبقه متوسط وجود نداشت و آن گونه که بیان خواهیم نمود همین عدم شکل گیری و تکوین طبقه متوسط یکی از دلایل شکست مشروطیت در ایران بود. وضعیت ایران در آن دوره به نحوی جالب در بیان یکی از جهانگردانی که در برهه مذکور از ایران دیدن کرده است منعکس شده: “تا آنجا که من تجربه کردم در ایران طبقه متوسطی وجود ندارد مردم یا فقیرند یا غنی. ثروت گروه مرفه بیشتر در زمین های حاصلخیز است که هدهقانان در آنجا به کار کشاورزی اشتغال دارند و پرداخت مالیات مستقیم معمول نیست، زیرا دهکده ها و زمین های کشاورزی یک ساله به بیشترین پیشنهاد کننده واگذار می شود و او خود مسئول است که با دولت کنار بیاید.
بدین ترتیب در دورانی که انقلاب مشروطه به پیروزی رسید در ایران با جامعه ما قبل مدرن با ساخحتار طبقاتی و سنتی روبرو هستیم که در آن طبقات قدرتمند و متنفذ اجتماعی که در طول تاریخ شکل یافته و از یکدیگر متمایز شده اند، مانع عمده در راه نوسازی و برابری های دموکراتیک هستند. تنها در فرایند نوسازی است که ساختار های طبقاتی سنتی فرو می ریزد و در پی از هم گیسختگی های سیاسی و اجتماعی طبقات متوسط سر بر می آورند و خواهان ایفای نقش موثر تری در سرنوشت سیاسی می گردند. در ایران فقدان طبقه متوسط به لحاظ سیاسی باعث می شد تا اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران هیچ گونه ابزار و یا وسیله مستقلی برای نفوذ در دولت در اختیار نداشته باشند.
گذشته از ساختار اجتماعی ایران فقر، نادانی، موانع سنتی و فرهنگی، تمایز های منطقه ای، جغرافیایی، قومی وقبیله ای و… مانع پیدایی هر گونه آگاهی سیاسی میان مردم می گردید لذا توده مردم به مثابه پشتوانه اجتماعی از سوی طبقات متنفذ مورد بهره برداری قرار می گرفتند.
عمده ترین مشکل ایرانیان در این دوره
بی سوادی بود. حل معضل بی سوادی و توسعه آموزش ها، علوم و مدارس جدید همواره از دغدغه های اصلی مشروطه خواهان بود. چنان که بسیاری از متفکران و رهبران نهضت یکی از علل اصلی عقب ماندگی جامعه ایران را در بی سوادی عمومی ملت ایران جستجو می کردند.
بی تردید یکی از دلایل مهم شکست نهضت مشروطیت در ایران، عقب ماندگی ساخت فرهنگی- اجتماعی جامعه ایران و فقدان آمادگی توده های ملت به علت بی سوادی و نا آگاهی گسترده بود. به همین سبب اقلیت تحصیلکردگان و روشنفکران عهد مشروطه به عنوان مدافعان اصلاحات از برقراری پیوند استوار با توده مردم عاجز بودند و به عبارت ساده تر نمی توانستند به زبان مردم سخن بگویند.
یکی از ابعاد مهم عقلانی کردن نظام آموزش شهروندان در جامعه ای جدید از نظر سواد و کسب مهارت توده ها به وسیله نظام ملی آموزش و پرورش است که معمولاً پیش از پیدایش یک جنبش سیاسی آغاز می گردد و راه حاکمیت قانون را هموار می کند. اما در ایران جهل و بی سوادی مطلق مانع از فراگیر شدن ایدئولوژی و اندیشه نظام مشروطه و نهادینه شدن آن بود
روشنفکران سال های پس از مشروطه هنگامی که به آسیب شناسی نهضت و ارزیابی تحلیلی کارنامه مشروطیت می پرداختند بر این نکته تأکید می کردند که علت العلل عقب ماندگی مرض بی سوادی عمومی است. به عنوان نمونه مجله کاوه در دوره جدید انتشار خود در سال های پس از جنگ جهانی اول بر این مهم تأکید فروان نموده و بالا ترین درد اجتماعی جامعه ایران و سبب بدبختی و ذلت را عامی و اُمی بودن ملت دانسته و همه کاستی های اجتماعی ایران را به اندازه یک دهم اهمیت بی سوادی می داند و می نویسد: “ام المعایب علت العلل بدبختی ها، سرچشمه اصلی همه نواقص و منشأ تمام خرابی ها همین بلای بی سوادی عامه است.
در واقع بی سوادی توده های مردم به مثابه سدی عظیم در مقابل نهادینه شدن مشروطیت در ایران ایستادگی می کرد و مانع ازآن می شد جریانی که در کشور از رهگذر انقلاب مشروطیت راه افتاده بود به لایه های زیرین جامعه نفوذ کند. هر چند آمار مشخص و دقیقی از میزان و سطح سواد افراد جامعه ایران در دوران مورد بحث در دسترس نمی باشد اما از لابه لای گزارش هایی نزدیک به دوره زمانی مذکور می توان شمایی کلی از وضعیت دانش آموختگی در ایران در دوران مقارن مشروطیت به دست داد. یکی از گزارش های موجود از سوی آرتور میلسپو نزدیک به بیست سال پس از پیروزی انقلاب مشروطیت ارائه شده است. وی می نویسد در سال ۱۳۰۳ ایران دارای ۲۴۸ مدرسه دولتی، ۴ مدرسه مربوط به بلدیه، ۲۳۷ مدرسه خصوصی، ۱۰۷ مدرسه مستقل، ۴۷ مدرسه خارجی، ۲۲۵ مدرسه مذهبی و ۹۸۳ کلاس خصوصی است. در این مدارس که جمع آنها به ۱۸۵۱ باب می رسد، ۷۳۹۹۸ نفر پسر و ۱۷۱۹۲ نفر دختر که مجموعاً ۹۱۱۹۰ نفر می باشند به تحصیل اشتغال دارند. از این میان ۲۲۶۶۰ نفر در تهران و بقیه در شهرستان هستند. همچنین آمار تعداد کل آموزگاران کشور توسط میلسپو ۵۱۴۲ نفر ذکر گردیده است. نکته مورد توجه در مورد این این آمار این است که آمار مذکور مربوط به حدود بیست سال پس از انقلاب مشروطه بوده و با توجه به تلاش های فراوانی که در این برهه بیست ساله انجام گرفته بود آمار مورد اشاره به دست آمده است. حال می توان با اندکی تأمل به میزان دانش آموختگی در دوران مقارن انقلاب مشروطیت پی برد.
بی سوادی عمومی عوارض ناگوار خود را در عرصه های گوناگون جامعه نشان می داد. یکی از موارد مذکور صحنه انتخابات مجلس شورای ملی بود. تجربه کشور های دموکراتیک نشان می دهد که کارگزاران سعی داشته اند تا رسیدن جامعه به سطحی از آگاهی های سیاسی که قدرت تمییز بین خوب و بد سیاسی برای مردم فراهم آید، ابتدا انتخابات را در قالب های صنفی و چند درجه ای به اجرا در می آوردند و پس از پیدایش بستر های مناسب آن را عمومی، یک درجه ای و مخفی برگزار می نمودند. اما در ایران فقط انتخابات دوره اول مجلس شورای ملی به صورت صنفی و دو درجه ای برگزار گردید و در آن انتخابات حداقلی از دارایی و سواد برای مشارکت در انتخابات در نظر گرفته شد. اما در دوره های بعدی دموکرات های تندرو که به شدت بر تقلید از جلوه های تمدن غرب بدون توجه به شاکله ها، بنمایه ها و روند شکل گیری تدریجی آن اصرار می ورزیدند، انتخابات غیر صنفی، درجه ای و آزاد را مطرح ساختند. با انتخابات غیر صنفی و یک درجه ای سهمیه مشخص اصناف فرودست به نفع طبقات اعیان و اشرافیت زمیندار از بین رفت. آنان با توجه به نفوذ اجتماعی و قدرت اقتصادی خود در میان توده های تحت فرمان، آنان را به سوی صندوق های رأی گسیل می داشتند تا به نمایندگان هوادار و حافظ منافعشان رأی دهند. لذا بی سوادی و نا اگاهی و نیز فقدان استقلال عمل توده ها سبب شد عناصر واپسگرا به کانون ها و نهادهای مشروطه رخنه نموده از تحقق آرمان های آن ممانعت به عمل آورند.
در خصوص مطالب فوق اظهار یکی از ناظران خارجی قابل تأمل است، که در پایان این مبحث آورده می شود، ناظر مذکور که سال ها در ایران زیسته بود، بی سوادی را معضل عمده کشور بر شمرده و این سئوال بنیادین را مطرح می نماید که که بی تردید از عوامل عمده ناکامی مشروطیت درایران بود؛ وی سئوال میکند آیا سیستم انتخاباتی و برگزیدن نمایندگان در ایران، کشوری که از ده رأی دهنده آن نه نفر بی سوادند، و ابداً برای برخورداری از چنین حقوق و مزایا تعلیم ندیده اند ـ که خود حاکم بر سرنوشت خویش باشند ـ می تواند عملی باشد؟.
منبع: روزنامه رسالت ۹ تیر ۱۳۸۹