شوپنهاور (۱۸۶۰-۱۷۸۸) نیز همچون کانت و ارسطو بیشترین اهمیت را برای هنر قائل است. وی تصور ارسطویی هنر به مثابه شناخت را می پذیرد، اما از ارسطو فراتر می رود. به زعم وی هنر رازگشایی از سرشت واقعیتی است که حقایق مابعدالطبیعی را پیشاروی ما قرار می دهد. شوپنهاور- همچون افلاطون و کانت- پدیدار را از واقعیت فی نفسه جدا می کند. جهانی که در تجربه هر روزه بر ما آشکار می شود، باز نمود محض است. این جهان در سیطره اصول تفرد و جهت کافی قرار دارد- بر اساس اصل جهت کافی هر رویدادی جهتی دارد و بر اساس اصل تفرد هر شخص یا شیئی از دیگران مجزاست.