آنچه در ادامه میخوانید نه معرفی و تجزیه و تحلیل موانع تاریخی توسعهی عقلی بلکه تنها قدم کوچکی است برای یافتن راهی که شاید بتوان از طریق آن، این موانع را شناخته و چهبسا از سر راه خود برداریم. امیدوارم این تلاش گشایشی باشد برای برداشتن قدمهای بعدی. یکی از اصول تفکر تعقلی ابن خلدون این است که در راستای پیبردن به علل رخدادها، بهویژه رخدادهای اجتماعی، باید از تکسبببینی برحذرباشیم. از اینرو، و به پیروی از این شیوه، موانع توسعهی عقلی در ایران را نه میتوان و نه باید فقط یکی از علل اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، دینی، و غیره دانست. اگر مانعی در این راه باشد، یقیناً ترکیبی است از همهی عواملی که سازندهی "انسان ایرانی" است. از آنجا که شناسایی این عوامل و پیبردن به ارتباط دیالکتیکی میان آنها از حوصلهی این مختصر خارج است، در این مقاله فقط از سه منظر فلسفی، مذهبی و آموزشی به این مقوله پرداخته خواهد شد. گرچه هرسه دیدگاه، بخشی از دیدگاه فرهنگی جامعهی ما را تشکیل میدهد، تحقیق جداگانه دربارهی عامل فرهنگ، بهمثابه یکی از موانع "گفتوگو" در ایران، را به مکان و زمان دیگری موکول میکنم. ضمناً ضروری میدانم تا به این نکته اشارهکنم که بهدلیل درگیریها و تنشهای سیاسی موجود در جامعهی کنونی ایران، میان گروهها و جناحهای متخاصم، این امکان وجود دارد که برخی از نظرات مندرج در این مقاله مطابق میل و سلیقهی برخی افراد یا جناحها نباشد. آنچه درپی میخوانید، تنها نظری شخصی و بهدور از هرنوع ایدئولوژی سیاسی است. از اینرو، ادعایی درمورد صحت این نظرات وجود ندارد و فقط پیشنهادی است که میتواند از ذهن هر انسان سادهاندیشی تراوشکند. این بحث دعوتی است برای ورود به یک "دیالوگ" و نه یک "مونولوگ( "به بحث ذیل تحتعنوان "دیالوگ" رجوعکنید.) انتقاداتی را که بر این مختصر وارد شود، بدون قصد پاسخگویی، از پیش پذیرایم و برای اندیشهی همهی منتقدان، خصوصاً مخالفان نظرات خود، ارج و احترامِ بسیار قایلم.
هدف از انتخاب این عنوان برای این یادداشت، گریزیست به مفهوم فاعلی «روشنفکر» و دنیایی که روشنفکری از آنجا شکل می گیرد. این انتخاب از آن رو صورت می گیرد که با وجود آشنایی ایرانیان با فلسفه ی یونان قدیم و تاثیر آن برتدوین فلسفه ی اسلامی و همچنین اثر جنگهای صلیبی که باعث آشنایی مردمانی از شرق درباره ی شیوه ی زیست جهان غرب شد، می توان ادعا کرد که مهمترین تاثیر غرب بر ایران از جانب مدرنیته بوده است.
سیاست از دیرباز با ورود به قالب فکری فلاسفه با نوعی فضیلت باوری و سعادت مداری عجین شده است چرا که فلسفه سیاسی از باستان تا روزگار نو، اغلب هرآنچه به نگارش درآورده به نیت سوق دادن آدمی به سمت خیر برین بوده است. از همین روست که به کرات طرح انواع شهر زیبا و آرمانشهر و مدینه فاضله و شهر خدا در دستگاه دانایی آنها ریخته شده است. چنانچه حتی ارسطو اخلاق را به مثابه «دیباچه ای بر سیاست»1 مد نظر آورده و غایت فلسفه سیاسی را وصول یا کمک به وصول سعادت تعریف کرده است. اگرچه در هر دوره، سعادت به فراخور ساختارهای یک سرزمین تعریفی منحصر به فرد به خود گرفته است، اما این خود به نسبی بودن اگر نه اخلاق فی نفسه، لااقل نسبیت روایت های اخلاقی دامن زده است.
از جمله واژگانى که امروزه استفاده و استعمال فراوانى در فرهنگ و ادبیات گفتارى و نوشتارى جامعه ما دارد واژه روشنفکر است. روشنفکرى از جمله مقولات و محصولات فکرى جهان مدرن و پیشرفته امروزى است و طى قرون اخیر باب شده به طورى که قبل از رنسانس و عصر روشنگرى در قرون وسطى یا قبل از آن هرگز چنین واژه اى مورد استفاده فرهیختگان یا عالمان نبوده است. در کشور ما نیز در قرن نوزدهم میلادى این مقوله وارد عرصه فرهنگى و اندیشگى جامعه ما شده است. به طورى که در دوران صفویه، افشاریه و زندیه ما هیچ گاه داراى چنین واژه اى نبوده ایم البته در آن دوران افراد و فرهیختگان و اندیشمندانى بوده اند که برخلاف باورها و سنت هاى رایج زمانه خود مى اندیشیده اند و فراتر از زمان و مکان جامعه خود تفکر مى کرده اند. ولى به دلیل شرایط اجتماعى خاص آن دوران هرگز نمى توانیم به آنها واژه روشنفکر را اطلاق نماییم.
منقدین چپ پوپر رامتهم میکنند که اونه تنها به ماتریالیسم دیالکتیکی انتقادمیکند بلکه وجودقوانین تحول اجتماعی عینی راانکارمیکند وبانظرات ضدکمونیستی اش درکتاب " جامعه باز و دشمنانش " به تحسین دمکراسی بورژوایی وبه رد هرگونه جانشینی انقلابی برای دولت سرمایه داری انحصاری می پردازد وآرمانگرایی اجتماعی را غیب گویی روشنفکری می نامد. طرفداران پوپر کتاب فوق را نه تنها انتقادی از مارکس، هگل و افلاتون بلکه دفاعبه ای ازدمکراسی دانستند. اودراین کتاب مدعی شد که هر اتوپی و هر تئوری نجات و رهایی بخش، اجبارا به زورگویی و دیکتاتوری سیاسی منتهی میشود . پوپر هگل و مارکس رابا تاریخگرایی خرافاتی و غیبگویی فلسفی شان،پیامبران دروغین نامید. اوپیشگویی های آنان درباره حوادث آینده تاریخ را نیز پیغمبربازی نامید. وی از این طریق مارکس، هگل و افلاتون را نخستین جاده صاف کن های دیکتاتوری نامید. او میگفت که گرچه افلاتون یکی ازبزرگترین فیلسوفان جهان است ولی پایه گذار حکومت و دولت توتالیتر نیزبود. اوافلاتون را بدلیل نظریه " دولت کامل اوتوپی اش " یک مبلغ : ضددمکراسی ، دولت رهبری خواه، راسیستی و توتالیتر دانست؛ آنطور که بعدها استالین و فاشیسم آنرا عملی نمودند. بخشی از محققین دانشگاهی امروزه مدعی هستند که شکست فاشیسم و استالینیسم در قرن بیست، صحت نظرات اورا به اثبات رساند .
با پدیدار شدن و وقوع انقلاب اسلامی در ایران، کشور ما به موضوعی برای توجه جهانیان تبدیل شد. از سال 1357 وقایع و اتفاقات در ایران و در خصوص ایران برای جراید جهانی همیشه تیترساز بوده اند. اما در یک ارزیابی دقیق تر دوران پس از انقلاب در ایران را از منظر توجه جهانی به سه دوره باید تقسیم کرد. در دوره اول به واسطه آنکه پدیده جدیدی یعنی یک انقلاب مذهبی در اواخر قرن بیستم در گوشه ای از جهان اتفاق افتاده بود، ایران توجه روشنفکرانی همچون میشل فوکو را به خود جلب کرد. در این دوره توجه جهانیان به ایران بسیار زیاد بود. در دوره دوم به علت جنگ ایران و عراق و کم شدن فعالیت های روشنفکری و ... توجه به ایران در محافل روشنفکری غرب کمتر شد. دوره سوم که نقطه آغاز آن را سال 1370 می دانم و حرکت اصلاحات نیز جریی از همین دوره محسوب می شود، بسیار مورد توجه جهانی است و رفت و آمد به ایران نیز در این دوره زیاد شده است. پدیده دوم خرداد و اصلاحات توجه به ایران را در محافل غربی بیشتر کرد که این توجه کماکان ادامه دارد. البته به همان میزان که نگرانی هایی در مورد اتفاقات داخل ایران در این محافل وجود دارد همان قدر هم اوضاع داخل ایران در تحلیل آنها ناشناخته باقی مانده است. وقتی شما در ایران زندگی نکنید به تضادها و پیچیدگی های داخل ایران آگاه نیستند. ایران کشوری پر از تضاد و پیچیدگی است که بهترین مثال آن جوانان هستند که سمبل این پیچیدگی اند. از بیرون فقط در چارچوب خاصی به ایران نگاه می شود، در صورتی که وقتی داخل ایران هستید و با افراد ارتباط دارید به پیچیدگی ها بیشتر واقف می شوید. مثلا می توانید بفهمید نگاه جامعه ایران نسبت به غرب تفاوت دارد و یا بفهمید که چه بخشی از جامعه سنتی باقی مانده و چه بخشی مدرن شده است.من خود با نگاه تک بعدی به اوضاع ایران یا هر کشوری مخالف هستم. زیرا نه تنها مشکلی را حل نمی کند بلکه نمی توان به پیچیدگی های آن کشور نیز واقف شد.
در ربع سده بیستم تحولات سیاسی قابل ملاحظهای در بسیاری از کشورها به وقوع پیوست که ساموئل هانتینگتون آنها را در کلیت خود «موج سوم» دموکراتیکسازی (Democratization) میخواند. موج سوم دموکراسی، به دورهای اشاره دارد که با تغییر رژیمهای خودکامه (Authoritatian) در پرتغال، اسپانیا و یونان درسالهای میانه دهه هفتاد میلادی آغاز شده و انگار آمریکای لاتین، اروپایی شرقی و آسیای شرقی را نیز به تدریج درنوردید. این دگرگونیهای سیاسی که امروز، با تأخیر فاز و با فراز و نشیبهای خاص خود پا به مناطق آفریقا و خاورمیانه میگذارد جغرافیای سیاسی جهان را تغییر داده است. مطالعات جامعهشناختی و علوم سیاسی که در حول این تغییرات سیاسی انجام گرفتهاند را در اصطلاح دانشگاهی «ادبیات دوره گذار» نام نهادهاند. آشنایی با جزئیات و زیر و بمهای این پویش برای پویندگان راه مردمسالاری میتواند مفید واقع گردد.
در حالی که در دهه های گذشته به اندیشه های کسانی چون بنیامین،آدورنو و هابرماس توجه زیادی شده است ،به آثار هربرت مارکوزه کمتر پرداخته اند.برخلاف فوکو، دریدا، بودریا، لیوتارد و دیگر پست مدرن ها و پساساختگراها ،افکار مارکوزه با مباحث مرسوم و جاری متناسب به نظر نمی رسید. مثلا بودریا در رویکردهای پست مدرنی خود از سیاست رادیکال صرف نظر کرده است ،این در حالی است که مارکوزه همواره تلاش کرده بود تا نظریه های انتقادی خود را با رادیکال ترین جنبش های سیاسی پیوند دهد. داگلاس کلنر(Douglas Kellner) در سفری که در پاییز سال 1990 به فرانکفورت داشته است در آرشیو آثار منتشر نشده ی مارکوزه با گنجینه ی حیرت آوری از موضوعاتی چون تکنولوژی، جنگ و توتالیتریسم مواجه شده است . او عقیده دارد که افکار مارکوزه با دنیای امروزی همخوانی خوبی داشته و شایستگی این را دارد که بیشتر مورد توجه قرار گیرد.
اندیشه وران لیبرالیسم رهنوردان راهى مشترک اند، هر چند ممکن است هر یک به گونه اى خاص در این راه گام بردارند: از رهنوردى پرشتاب تا نهادن گام هاى آهسته. در میان فیلسوفان لیبرالیسم، کانت اندیشه ورى است که بر نمط نظام فلسفى خویش به آزادى، برابرى و استقلال مى نگرد. کانت لیبرالى خردمند است که در دلسپارى به اصل هاى یاد شده دچار شوریدگى نمى شود و عصاى احتیاط و حسابگرى را هیچ گاه فرو نمى گذارد. او جانبدار اندیشمند و نقاد اصل هاى آزادى، برابرى و استقلال است، نه کوشنده اى شوریده سر که در ستایش آزادى قلم فرسایى مى کند و در چالش با آزادى ستیزان و معارضان برابرى و استقلال، قرار از کف مى دهد و درشتى را به جاى برهان مى نشاند.
روشنفکری در ایران بحثی پیچیده و یافتن پاسخی در مورد آن بسیار وقتگیر و اساسا گیجکننده است. این مشکل را باید بر مشکلات دیگر این جریان که همان خودمحوری و داشتن همه پاسخها در نزد خود، افزود. گفتوگوی زیر حاصل برخی پرسشها از جریان روشنفکری در ایران است، که با دکتر ماشاالله آجودانی رئیس کتابخانه مطالعات ایرانی لندن و استاد سابق دانشگاه اصفهان در میان گذاشتیم. موضوع گفتوگوی ما روشنفکران ایرانی و سیاست بود، اما از آنجا که نمیتوان با آجودانی حرف زد اما در مورد تاریخ سخنی نگفت، در این گفتوگو موضوع ما به لحاظ تاریخی مورد بررسی قرار گرفته است.