مفهوم روشنفکری و مفهوم دموکراسی، لیبرالیسم، سوسیالیسم، حقوق بشر و مفاهیمی از این دست، در غرب زاده شده اند. بنابراین اگر قرار باشد به صورت دقیق مورد بازشناسی قرار بگیرند، لزوماً می بایست به زادگاه، شرایط زیست و خاستگاه اجتماعی و تاریخی آنها توجه شود. من البته در این نوشتار تصمیم ندارم به یک پژوهش تاریخی یا اجتماعی دست بزنم. بلکه عمدتاً مساله روشنفکری را از یک موضع مفهومی (Conceptual) و منطقی (Logician) مورد بررسی قرار داده و در پایان یک نتیجه گیری اجتماعی خواهم داشت. این بررسی از آن جهت مورد توجه قرار می گیرد که در حوزه مسائل فلسفی و سیاسی - اجتماعی ایران، همواره این پرسش وجود داشته است که آیا روشنفکری می تواند با نوعی ایدئولوژی گرایی اعم از اسلامی یا مارکسیستی یا حتی ناسیونالیستی همراه باشد یا خیر. به بیان روشن تر آیا عبارت روشنفکری مضاف، مثل روشنفکری اسلامی یا روشنفکری مارکسیستی مثل فلسفه اسلامی یا فلسفه کمونیستی می تواند دارای «معنا» باشد یا نه؟
چرا تلاشهای روشنفکری در ایران، با توجه به وقت و هزینه زیادی که روشنفکران و تحلیلگران بابت آن می پردازند، کمترین انتظارات را نیز بر نمی آورد و با وجود ورود مفاهیم زیادی در فرهنگ روشنفکری ایران و باز تعریف آن توسط روشنفکران، ما تقریبا هیچ بازخوردی از این تلاشها را در سطح جامعه نمی بینیم. همین دغدغه باعث شده است سوژه تحقیقم را همین چرایی بایر بودن زمین روشنفکری ایران قرار دهم که با وجود بارش زیاد، کمتر گیاهی درونش می روید.
مفهوم عدالت در کانون هر اندیشه ى فلسفى در باره ى سیاست قرار دارد. به جرئت مى توان گفت که اختلاف در آراءِ بسیارى از اندیشمندان سیاسى به اختلاف دریافت آنان از این مفهوم باز مى گردد، و اگر بتوان این اختلاف دریافت را به درستى توضیح داد، راه تبیین اختلاف آراء نیز به طور عمده هموار مى شود. شکّى نیست که اختلاف میان دو فیلسوف پر آوازه ى یونانى، افلاطون و ارسطو، در مجموع به دریافت متفاوت آنان از مفهوم عدالت باز مى گردد.
توماس هابز یک انسانگرای دانش آموخته بود. وی در دوران جوانی زبانهای یونانی و لاتین را فرا گرفت. در دوران دانشجویی در دانشگاه آکسفورد با متون فلسفی ارسطو آشنایی عمیق یافت و کاربرد فلسفه در سیاست شناسی را از نزدیک تجربه کرد. او چند اثر از متون فلسفی دوران باستان و از جمله اشعار هومر را به انگلیسی ترجمه کرد.
اشاره: گرچه در یک نگاه اولیه و کلی بحث راه سوم گیدنز یکی از پاسخهایی بهنظر میرسد که در سالهای اخیر به مسایل و دشواریهای چپ داده شده است اما با نگاه دقیقتر به تاریخ شکلگیری و تطور جریانهای گوناگون چپ و نیز محتوای بحث راه سوم و جریانی که این بحث سعی در رفع معضلات آن دارد یعنی سوسیال–دموکراسی اروپای غربی، به این نتیجه میرسیم که راه سوم را بیشتر باید درون فضای بحث لایههای مختلف گفتمان لیبرال بهحساب آورد تا گفتمان چپ. به اعتقاد نگارنده راه سوم را باید جزو جریان گفتمانی ویژهای محسوبکرد که تلاش دارد گفتمان چپ و لیبرال را تلفیقکند اما این تلاش –هرچند اصحابش معمولاً به آن اعتراف نمیکنند– از منظر گفتمان لیبرال و با محوریت و پیشفرضهای این گفتمان صورت میپذیرد و در پی آن، گفتمان چپ درون گفتمان لیبرال جذب میشود. این جریان گفتمانی با تکیه بر برداشت خاصی از نیای مشترک چپ و لیبرالیسم که به انقلاب فرانسه و عصر روشنگری میرسد، تلاش میکند تا گفتمان چپ را از موضع خصم اصلی لیبرالیسم و سرمایهداری مدرن به شریک منتقد این نظام تبدیلکند. این جریان در وضعیت فعلی جهان و بهخصوص خاورمیانه اهداف سیاسی ویژهای را تعقیب میکند که در آینده به آن خواهیم پرداخت.
منشأ لیبرالیسم. اصطلاح لیبرالیسم همانند معنایش جدید است. این اصطلاح در اصل اسپانیایی است و از نام حزبی سیاسی گرفته شده است، یعنی لیبرالهایی که در اوایل قرن نوزدهم از استقرارحکومت مشروطه در اسپانیا طرفداری میکردند. بعدها، اصطلاح «لیبرال» در کشورهای اروپایی دیگر نیز رایج شد و برای نامیدن حکومت، حزب، سیاست یا عقیدههای به کار رفت که طرفدار آزادی و مخالفت با «آمریت طلبی» [authoritarianism] بود. لیبرالیسم در مقام نظامی فلسفی به نظامی بسته از تفکر با اصول ثابت و تغییر ناپذیر تنزل نمی کند. لیبرالیسم را می توان به طور دقیق نگرشی به زندگی و مسائل آن وصف کرد که تأکیدش بر ارزشهایی همچون آزادی برای افراد و اقلیتها و ملتهاست.
جواد طباطبایی در ایران خیلی زود به شخصیتی صمیمی در میان اهل اندیشه و نظر تبدیل شد؛ چنان که اکثر دانشجویان و اصحاب فکر در گفت و گوهای غیررسمی میان یکدیگر، وی را با نام کوچک یعنی «سید جواد» خطاب می کنند. اقبال اندیشه او را شاید در مواجهه صادقانه و جدی اش با تاریخ فکری ایران بتوان جست و یافت که از خلال نوشته هایش به خوبی پیداست. خوانندگان جدی و پیگیر آثار او تا حالا باید «مکتب تبریز» را خوانده و منتظر جلد دوم آن باشند. این یادداشت نیز مروری است بر فصلی از «مکتب تبریز» که به نظریه اصلاحات در ایران پرداخته است. آنچه در این فصل بیش از سایر مطالب، نظرم را به خود جلب کرد، بخشی بود که در ارتباط با مجدالملک و «رساله مجدیٌه» وی نگاشته شده بود.روایت طباطبایی از نظریه اصلاحات، از سفرنامه های ایرانیان به خارج از کشور شروع شده و بعد به رساله های رجال سیاسی می رسد که در میان آنها، نام اشخاصی از قبیل عبداللطیف شوشتری، میرزا ابوطالب خان و میرزا صالح شیرازی، در کنار نام مردی چون میرزا ملکïم خان به چشم می خورد و طباطبایی این اسناد را در زمره «نخستین تاملات درباره اصلاحات» به شمار می آورد.
امانوئل کانت در تاریخ فلسفه غرب در مقام و موقعی ایستاده است که گذار سبک و سطحی از وی موجبات نافهمی کل تاریخ اندیشه در مغرب زمین است. در واقع کانت قاطعانه و البته متواضعانه روی گسلی از خط تاریخ اندیشه قرار دارد که «پیشینیان» و «پسینیان» خود را موجه می نمایاند. پرپیداست که صحبت از فیلسوفی که تاریخ اندیشه را به قبل و بعد از خود منقسم است، مقدمات و توجهات ویژه یی را می طلبد. به مقدمه مقاله باید افزود که فهم کانت (به بیان بهتر عقل کانتی) از دشواری های تفهم فلسفه هگل، مارکس، رمانتیسیست ها، اگزیستانسیالیست ها، نئوکانتی ها، انتقادی ها و مکتب فرانکفورت می کاهد. به زبان دیگر ورود به بحث های پساکانتی بدون رجعت به کانت و فهم دقیق فلسفه وی، از آن کارهای ناشدنی است.
برلین روباهی بود که دو ایده اصلی را همچون خارپشت ها مطرح ساخته بود: آزادی و کثرت گرایی (پلورالیسم). برلین در عین اعتقاد به پلورالیسم و تاکید بلیغ بر این نکته که در جوامع بشری احیانا ارزش ها، اصول و آرمان هایی یافت می شوند که به یکدیگر قابل تحویل نیستند و افراد باید بیاموزند که در کنار هم و با رعایت احترام متقابل برای آرا و اندیشه های یکدیگر زندگی کنند به نسبی گرایی قائل نبود و بر عام بودن برخی ارزش ها نظیر آزادی و معرفت علمی تاکید می ورزید.
آنچه در ادامه میخوانید نه معرفی و تجزیه و تحلیل موانع تاریخی توسعهی عقلی بلکه تنها قدم کوچکی است برای یافتن راهی که شاید بتوان از طریق آن، این موانع را شناخته و چهبسا از سر راه خود برداریم. امیدوارم این تلاش گشایشی باشد برای برداشتن قدمهای بعدی. یکی از اصول تفکر تعقلی ابن خلدون این است که در راستای پیبردن به علل رخدادها، بهویژه رخدادهای اجتماعی، باید از تکسبببینی برحذرباشیم. از اینرو، و به پیروی از این شیوه، موانع توسعهی عقلی در ایران را نه میتوان و نه باید فقط یکی از علل اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، دینی، و غیره دانست. اگر مانعی در این راه باشد، یقیناً ترکیبی است از همهی عواملی که سازندهی "انسان ایرانی" است. از آنجا که شناسایی این عوامل و پیبردن به ارتباط دیالکتیکی میان آنها از حوصلهی این مختصر خارج است، در این مقاله فقط از سه منظر فلسفی، مذهبی و آموزشی به این مقوله پرداخته خواهد شد. گرچه هرسه دیدگاه، بخشی از دیدگاه فرهنگی جامعهی ما را تشکیل میدهد، تحقیق جداگانه دربارهی عامل فرهنگ، بهمثابه یکی از موانع "گفتوگو" در ایران، را به مکان و زمان دیگری موکول میکنم. ضمناً ضروری میدانم تا به این نکته اشارهکنم که بهدلیل درگیریها و تنشهای سیاسی موجود در جامعهی کنونی ایران، میان گروهها و جناحهای متخاصم، این امکان وجود دارد که برخی از نظرات مندرج در این مقاله مطابق میل و سلیقهی برخی افراد یا جناحها نباشد. آنچه درپی میخوانید، تنها نظری شخصی و بهدور از هرنوع ایدئولوژی سیاسی است. از اینرو، ادعایی درمورد صحت این نظرات وجود ندارد و فقط پیشنهادی است که میتواند از ذهن هر انسان سادهاندیشی تراوشکند. این بحث دعوتی است برای ورود به یک "دیالوگ" و نه یک "مونولوگ( "به بحث ذیل تحتعنوان "دیالوگ" رجوعکنید.) انتقاداتی را که بر این مختصر وارد شود، بدون قصد پاسخگویی، از پیش پذیرایم و برای اندیشهی همهی منتقدان، خصوصاً مخالفان نظرات خود، ارج و احترامِ بسیار قایلم.